۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

مبارز در دوره پسامدرن

در دوره پسامدرن، به عنوان پيکره انحلال مردم ، مبارز بهترين کسي است که مي تواند مبين زندگي انبوه خلق باشد: کارگزارتوليد زيستي ـ سياسي ومقاومت در برابر امپراتوري. وقتي از مبارز صحبت مي کنيم، منظور ما چيزي شبيه به کارگزار افسرده ومرتاض بين الملل سوم نيست که خرد دولت شوروي در جانش رسوخ کرده بود، درست به همان سان که اراده پاپ در قلب شواليه هاي جامعه مسيحي فرو مي رود. منظور ما چيزي شبيه به اين يا هر کس ديگري که بر مبناي وظيفه و انضباط عمل مي کند نيست کسي که وانمود مي کند کنش هايش از يک اصل ايده آل منتج شده است . به عکس، ما به چيزي بيشتر شبيه به رزمندگان کمونيست و آزادي خواه انقلاب هاي قرن بيستم، روشنفکراني که در جريان مبارزات ضد فاشيستي محکوم و تبعيد شدند، جمهوري خواهان جنگ مدني اسپانيا وجنبش هاي مقاومت اروپا ورزمندگان آزادي تمام جنگ هاي ضد استعماري وضد امپرياليستي اشاره داريم.نمونه اصلي اين پيکره انقلابي آشوبگر مبارز" کارگران صنعتي جهان " ( IWW ) است . "کارگران صنعتي جهان "،انجمن هايي را از پايين،از طريق آشوب هاي مستمر در ميان کارگران پديد آورد ودر حالي که سازمان شان مي داد، تفکر يوتوپيايي ودانش انقلابي رانيز پديد مي آورد. از قرن نوزدهم تا قرن بيستم مبارز بازيگر اصلي " راهپيمايي طولاني " براي رهايي کار ويگانگي آفرينشگر جنبش جمعي غول آسا، مبارزه طبقه کارگر بود.
در طول اين دوران دراز، فعاليت مبارزان پيش از هر چيز، شامل مقاومت در کارخانه وجامعه ،در برابربهره کشي سرمايه دارانه بود. همچنين از طريق ودر فراسوي مقاومت، شامل شالوده بندي جمعي وبه کارگيري نيروي ضد قدرتي بود که توان نابودي قدرت سرمايه داري ومخالفت با آن به وسيله يک برنامه جايگزين حکومتي را داشت . مبارزان،نبرد خود را عليه کلبي مسلکي بورژوازي از خود بيگانگي پولي الغاي زندگي ،استعمار عواطف و..... سازماندهي کردند. شورش علامت اصلي مبارزان بود. اين رزمندگان پشت به پشت، در تاريخ تراژيک مبارزات کمونيستي شهيد شدند . برخي اوقات ونه غالبا ،ساختارهاي معمولي دولت مبتني بر مناسبات حقوقي براي وظايف سرکوبگرانه لازم براي نابود کردن ضد قدرت کفايت مي کرد. با اين حال وقتي که کفايت نمي کرد فاشيست ها وگاردهاي سفيد ترور دولتي، يا به عبارتي مافياهاي سياهي که در خدمت سرمايه داري هاي "دموکراتيک" بودند،فراخوانده مي شدند تا براي تقويت ساختارهاي سرکوب قانوني دست به کار شوند.
امروز ،پس از پيروزي هاي بي شمار سرمايه، پس از آنکه اميدهاي سوسياليستي در فضاي دلسردي و ياس، پژمرده شد و پس از آنکه خشونت سرمايه دارانه عليه کار،تحت نام فرا ـ ليبراليسم تقويت وتحکيم شد، پس چرا نمونه هاي مبارزگري هنوز سر برمي آورند، چرا مقاومت ها عمق گرفته اند وچرا مبارزه به طور مستمر با سرزندگي وحرارتي نوين، مجددا ظهور کرده است؟ بايد بي درنگ بگوييم اين مبارزه گري جديد صرفا فرمول هاي سازماني طبقه کارگر انقلابي قديم را تکرار نمي کند . مبارزان امروز نمي تواند وانمود کنند که نمايندگي را به عهده دارند حتي نيازهاي اساسي بشر استثمار شده.
امروز، به عکس مبارزه سياسي انقلابي بايد شکل مطلوب هميشگي اش را از نو کشف کند : نه فعاليت نمايشي ، بلکه فعاليت سازنده . مبارزه امروز يک فعاليت مثبت، سازنده ونوآورانه است. به اين صورت است که ما و همه کساني که عليه حکمراني سرمايه شورش کردند خود را مبارزان امروز مي دانيم . مبارزه کنندگان، به شيوه اي آفرينشگرانه، در برابر سلطه امپراتوريايي مقاومت مي کنند. به عبارت ديگر مقاومت در قلمرو زيستي ـ سياسي به طور بي واسطه با سرمايه گذاري سازمند و با صورت بندي دستگاه هاي مشارکتي توليد و اجتماع مرتبط است. اينجا تازگي پر قدرت مبارزه امروز ديده مي شود : فضايل کنش شورشگرانه دويست سال تجربه مبارزاتي را تکرار مي کند، اما در عين حال با دنياي جديد پيونددارد، دنيايي که هيچ بيروني در آن متصور نيست . دنيايي که تنها درون و همکاري حياتي وغير قابل اجتناب در مجموعه اي ازساختارهاي اجتماعي را مي شناسد، بدون هيچ گونه امکاني براي استعلاي آنها. اين درون مشارکت توليدي عقلانيت توده اي وشبکه هاي عاطفي وبهره وري سياست مشرف برحيات است. اين مبارزه ، مقاومت را درون ضد قدرت مي سازد ويک پروژه عاشقانه شورش را شالوده بندي مي کند.
افسانه کهني هست که مي تواند به ما کمک کند تا حيات آينده مبارزه کمونيستي را تصور کنيم: افسانه سنت فرانسيس آسيسي . به آثار او توجه کنيد . براي از بين بردن فقر انبوه خلق، او /فقر/ را شرط عام مي داند وقدرت هستي شناختي يک جامعه جديد را در آن مي جويد. مبارز کمونيست نيز چنين است، که در وضعيت اشتراکي انبوه خلق، ثروت بي شمارش را شناسايي مي کند . فرانسيس برخلاف سرمايه داري در حال ظهور، هر گونه انضباط ابزاري را رد مي کند و برخلاف رنج ها و فلاکت هاي بشر(در فقرونظم ساخت يافته)، طرح يک زندگي لذت بخش را در مي اندازد که همه هستي وطبيعت، حيوانات، خواهر ماه وبرادر خورشيد، پرندگان آسمان ، تنگدستان و استثمارشدگان را در پيکره اي يکپارچه ،عليه خواست قدرت و فساد گرد هم مي آورد.
بار ديگر در پسامدرنيته، خودمان را دروضعيت مورد نظر فرانسيس مي يابيم که عليه فلاکت قدرت، لذت بودن را مطرح مي سازد . اين است انقلابي که هيچ قدرتي توان کنترلش را ندارد - چرا که قدرت مشرف بر حيات وکمونيسم، مشارکت وانقلاب، دست به دست هم درعشق،سهولت وپاک نهادي به سر مي برند. اين است لذت ودرخشندگي سرکوب ناشدني کمونيست بودن.

( مايکل هارت-آنتونيونگري در کتاب امپراتوري )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر