۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

آغاز تصفیه در دانشگاه ها

به دنبال تاکید دیکتاتور مبنی بر بازنگری در "علوم انسانی" در سطح دانشگاه‌های کشور، دور جدید تصفیه استادان و تغییرات در دانشگاه علامه طباطبایی آغاز شد.
دانشگاه که گفته می‌شود بزرگترین دانشگاه اختصاصی علوم انسانی در سطح ایران و خاورمیانه است در حالی سال جدید را آغاز می کنند که استادان سرشناس آنها با موج جدید تصفیه رفته اند.
روندی که از ابتدای روی کار آمدن حجه الاسلام شریعتی دردولت نهم آغاز شده بود اینک با صدور فرمان آقای خامنه ای، طیف گسترده‌ای از اساتید را از تدریس بازداشته است. بر اساس خبر یک منبع آگاه تاکنون 5 تن از اساتید مبرز دانشکده حقوق این دانشگاه که به ویژه در رشته حقوق بشر تدریس می‌کردند به اشکال گوناگون از تدریس منع شده اند.
در عمده‌ترین این تصفیه‌ها "دکتر محمدرضا ضیاء بیگدلی" استاد برجسته حقوق بین الملل در ایران و رییس سابق دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه که کتاب حقوق بین الملل عمومی او بیش از 25 بار تجدید چاپ شده و به عنوان یکی از چهره‌های شاخص و معتبر در کلیه دانشکده‌های حقوق سراسر کشور شهرت دارد، با حکم بازنشستگی اجباری مواجه شده و از ابتدای امسال از تدریس وی جلوگیری به عمل آمده است.
دکتر بیگدلی هیچگاه در مسایل سیاسی اظهار نظری نکرده است اما گفته می‌شود علت بازنشستگی اجباری او مخالفت با فشارهای گسترده‌ای است که رییس این دانشگاه جهت پذیرش برخی افراد در دوره دکتری دانشکده حقوق اعمال می گند. به عنوان نمونه تنها در یک مورد سال گذشته دختر یکی از روحانیون بلندپایه با در دست داشتن مدرک ممتاز قرائت قرآن و بدون گذراندن حتی یک واحد از دروس کارشناسی حقوق جهت تحصیل در دوره دکتری حقوق بین الملل به گروه حقوق بین الملل دانشگاه علامه معرفی ‌شد که با وجود مخالفت‌ اعضاء سرانجام با دستور مستقیم رییس دانشگاه در این دوره پذیرش شد.

در تغییر دیگری از برگزاری کلاس‌های "دکتر علی آزمایش" برجسته‌ترین استاد حقوق جزا و کیفر بین المللی کشور در دانشگاه علامه ممانعت به عمل آمده است. دکتر آزمایش که از اساتید برجسته و شناخته شده در سطح بین المللی است، بیش از 20 مقاله علمی به زبان فارسی و 10 مقاله تخصصی به زبان‌های خارجی در سابقه علمی خود دارد. گفته می‌شود دکتر آزمایش که به صورت مدعو سالها در دانشگاه علامه تدریس می‌کرد همواره بر این نکته تاکید داشته است که به دلیل عدم تناسب موازین قوانین جزایی پس از انقلاب با مبانی علمی دانش حقوق، او قصد ندارد کتابی در زمینه حقوق جزایی در ایران تالیف کند.
همچنین از ابتدای سال جاری از تدریس "دکتر حسین شریفی طرازکوهی" استاد دیگر رشته حقوق بشر در دانشگاه علامه طباطبایی که پرکارترین مترجم و مولف در زمینه حقوق بشر در سالهای اخیر در ایران است، با توسل به بهانه‌های اداری ممانعت به عمل آمده است. بعلاوه از تدریس دو استاد دیگر این دانشگاه نیز جلوگیری به عمل آمده است؛ حتی گفته می‌شود در یک مورد مقامات دانشگاه با طرح اتهامات اخلاقی اقدام به اخراج یکی از اساتید کرده‌اند.
سال گذشته نیز "دکتر محمد محمدی گرگانی" رییس گروه حقوق بشر دانشگاه علامه طباطبایی بازنشسته اجباری شد و پیش از آن هم از تدریس "دکتر مرتضی مردیها" در دانشکده حقوق و علوم سیاسی این دانشگاه ممانعت به عمل آمده بود.

منبع: روزآنلاین

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

نا فرزانگی سرمداران و چشم انداز مغاک

هرچند در کمال احترام توجیه گران ، فرمان سکوت می دهند و به عبارت دیگر خفه شدن هر گونه صدایی که آنسوی باور شان است. چه باک که فرمان شان به پشیزی نمی ارزد و سکوت یعنی تن دادن به حماقت آنها و دل سپردن به باورهایی کذایی که در پی توجیه گودرز را به شقایق ربط می دهند تا منافع خود را حفظ کنند.

در نوشته پیشین روندی شرح داده شد که با صحنه نمایش ، سخنرانی دیکتاتور و حضور آنانی که سرمداران پیش از آن در ستایش آنها سخن ها بر زبان جاری کردند و بعد از حضور همانگونه که پیش بینی می شد از بی بی سی فارسی گرفته تا فلان سایت به توجیه این حضور پرداختند و دلیل پشت دلیل آوردند که چنان است و چنان است و چنان است.

فراتر از توجیه سرمداران ،آنچه رخ می دهد در این روزها نشان از چشم انداز مغاکی دارد که هشدار می طلبد تا آن نشود که منتهی گردد به ریش تراش کذایی و حکایتی که همچنان باقی ست. حکایتی که در راس آن باقی ماندن دیکتاتور در راس قدرت ، حفظ رژیم فاشیستی با پوست اندازی فریب، توبره های تازه برای آنانی که پیشتر توبره خود را پاره کرده بودند ولی به ایمان خود به آخور همچنان وفادار مانده اند. در این وضعیت از این قلم تنها توان فریاد هشداری برمی آید هرچند با مخالفان بسیاری نیز مواجه شود.

واقعیت رفتار شناسی امروز که برای فریب بزرگ تلاش می کند در حضور اعتراضی مردم با آن گسترده در روز قدس نهفته است. حضور گسترده و چشمگیر مردم بعد از سه ماه سرکوب ، کشتار ، شکنجه، تجاوز و تهدید آن هم از سوی دیکتاتور و گارد شخصی اش سپاه و مهم تر از آن شعارهای مردم در آن روز ، دیکتاتور و حامیانش را به وحشت انداخت .سطح مطالبات فراتر از حد تصور حتی برای سرمداران سبز بود تلاش این سرمداران برای هدایت شعارهای مدنظر خود شکست خورده بود. آنگونه که شعارها نشان می داد گرایش به ناسیونالیسم اوج گرفته است و دموکراسی خواهی و آزادی طلبی در فراتر از نظام موجود به مطالبات مردم بدل گردیده است. شعارها دیکتاتور رانشانه رفته است . این شعارها و خواست ها که با حضور میلیونی مردم در روز قدس فریاد شد نه تنها دیکتاتور و حامیانش را به وحشت انداخت که نماد بارز آن نامه احمد توکلی است بلکه سرمداران سبز را که هنوز به آخور نظام ایمان دارند به هراس افکند. نگاهی به مقاله ها و مصاحبه های این سرمداران در سایت های مختلف نشان دهنده این هراس است و تلاشی را بازمی نماید که برآن است که به هر توجیه ممکن این خواست هارا محدود نمایند و مرزهای مشخص ترسیم کنند.

از آن سو دیکتاتور وقتی وضعیت را چنین می بیند و رژیم فاشیستی خودرا با خطر سقوط روبرو می بیند پوست اندازی فریب را پیشه می کند و استاد حفظ نظام را به میدان فرا می خواند و هاشمی در قامت رفیق پنجاه ساله برای حفظ نظام در کنار دیکتاتور قرا می گیرد و در پشت سر دیکتاتور نماز می خواند و در جایگاه ریاست خبرگان در ستایش سخنان دیکتاتور ، سخن می گوید و با کمال وقاحت حضور پر شور مردم را در دفاع از نظام !!!!! در روز قدس تبریک می گوید و از راهکارهایی سخن می گوید که حفظ این رژیم فاشیستی را مدنظر دارد. چراکه دیکتاتور امتیاز لازم را به هاشمی داده است و فراتر از آن بودن هاشمی با این نظام گره خورده است پس در حفظ آن باید بکوشد اصل حفظ نظام است به هر طریق ممکن. چه باک از این همه خون جاری بر سنگفرش ها ، شکنجه ها ، تجاورزها و.... متهم اصلی تنها ریش تراش است و بس.

از این سو اما سرمداران نیز در سوگیری خود همان مسیری را می روند که هاشمی می رود اما از طریق دیگر با وارو.نه کردن خواست ها و غلیظ کردن توهم هایی در جنبش مردم که تنها بخش اندکی از جنبش اعتراضی را در برمی گیرد. هرچند نمی توانم در رابطه با آنها یی که راس خوانده می شوند قضاوت کنم چون کمتر بیان هدف می کنند و واقعیت ها و چشم انداز پیش رو را نمی کاوند ولی عناصر میانی که از آنها به سرمداران یاد می کنند گفتار و نوشتار آنان به وضوح همسویی با خواست حفظ نظام به هر طریق ممکن را بازمی نماید اما با سرپوشی از فریب که پشت نوشته ها و گفتار آنها که در سایت ها می آید نهفته است.

واقعیت آن است که برای بسیاری از این سرمداران حفظ نظام اصلی ترین اصل است زیرا حیات آنها به حیات نظام وابسته است تنها آنچه آنهارا به مخالفت بر می انگیزد دوری یا نزدیکی به قدرت است آنان که ایشان را قدرت دهد و بر صدر نشاند خدا می شود و آنکه قدرت از آنان ستاند ابلیس ولی فراتر از خدا و ابلیس ، حفظ نظام اهمیت اساسی دارد که آخورها بر آن بنیان نهاده شده است. چگونه می توان امید داشت به کسانی که سرمداران سبز نام می گیرند نگاهی به روایت علی اصغر خدایاری که استاد دانشگاه از روزهای انفرادی در سایت موج سبز ازادی می تواند روشنگر خیلی از برداشت ها باشد ایشان مدیرکل یکی از معاونت های وزراعت اطلاعات بوده اند و اکنون استاد دانشگاه هستند چنان از انفرادی تعریف و تمجید می کنند که هر کس بخواند آرزو می کند چند روزی را در انفرادی بگذراند و جالب تر آنکه به سرعت غلط کردن نامه اما می کند و اوج رافت اسلامی را نشان می دهد. جالب است از وزارت اطلاعات آن هم مدیرکل داخلی که سرکوب داخل کشور را برعهده دارد تا استاد دانشگاه شدند و با این گونه ترسیدن حتی ذره ای از جرات دانشجویانی را ندارد که به خون کشیده می شوند ولی باز هم اعتراض را فریادمی کنند. واضح است که برای چنین افرادی و حفظ نظام و آخور از اصول خدشه ناپذیر است کجا را سراغ دارید که بتواند اینگونه با رانت به جایگاه استادی رسید و آخوری فراهم آورد. این تنها مشتی از خروار است شاید اکثر سرمداران چنین آخورهایی داشته باشند هرچند توبره را پاره می کنند و حفظ آخور از اهم واجبات است.

فريب ديکتاتور به گاه پوست اندازي و حيرت از باورهاي سبز مداران

امروز سخنراني خامنه اي ديکتاتور ايران در دانشگاه تهران به هنگام به اصطلاح عيد فطر، نمادي از يک فريب است که نشان از پوست اندازي کودتا براي چاره جويي در مقابل ادامه اعتراض هاي مردمي با آن همه سرکوب و تهديد ، دارد . ديکتاتور در اين ميان تاکتيک « دو گام به پس و يک گام به پيش » را مدنظر قرا ر داده و مي فريبد تا همچنان بر استواري نظام بيافزايد. آنچه مايه حيرت است باور سبزها براين فريب و عقب نشيني قلمداد کردن اين سخنراني است. گويي کفگيرشعور سياسي به ته ديگ خورده است و فريبي به اين روشني ، عقب نشني قلمداد مي شود در حالي که اگر بکاوي همين سخنان ديکتاتور را به وضوح مي توان بنياد فريب را بازشناخت. شاه بيت سخنان ديکتاتور در اين جمله نهفته است آنجا که مي گويد :« در بحث رواج تهمت و شايعات، گناه تهمت به نظام را بسيار سنگين تر از گناه تهمت به اشخاص خواندند و تأكيد كردند نبايد كسي كل نظام را به اموري كه شايسته نيست متهم كند چرا كه شأن نظام از اين گونه تهمت ها بسيار بالاتر است.»
اندک شعور وآگاهي کافي است که هر انساني دريابد هدف از بيان اين جملات چيست؟ حفظ رژيم و حفظ قدرت شخص ديکتاتور که معادل رژيم است. وحشت ديکتاتور از حضور مردم در روزي که از آن به « روز ايران» در تاريخ ياد خواهد شد نشان داد که سه ماه سرکوب و تهديد به شديدترين وجهه ممکن نتوانسته است اعتراض هاي مردمي را خاموش کند و اکنون خواست مردم ديگر محدود به نتيجه انتخابات نيست بلکه فراتر از آن آزادي خواهي و تغيير نظام را مدنظر دارد. بررسي تحليلي شعارهاي مطرح شده در راهپيمايي جمعه « روز ايران» نشانگر گستردگي و عمق خواست هايي است که مردم با حضور خود در خيابان ها آن خواست ها را فرياد کردند. قد برافراشتن جواناني که خواستار جدايي دين از سياست هستند و جمهوري ايراني را فرياد مي زدنند و نه تنها کارگزار ديکتاتور بلکه خود ديکتاتور را آماج شعارهاي خويش قرار دادند، لرزه بر اندام خامنه اي ديکتاتور ايران انداخته است. اين خود سبب آغاز پوست اندازي ديکتاتور در قامت فريب است که تاکتيک « دو گام به پس و يک گام به پيش» را مدنظر قرار دهد.
ديکتاتور در اين اين تاکتيک ، امتياز مي دهد به هاشمي رفسنجاني ( مردي که استاد حفظ نظام است به هر شيوه ممکن) و مي نشاند اور را کنار کارگزار خويش در پشت سرش که « کمند مار گير با مار جفت شد/ قضا هم خنده کرد هم صد آفرين گفت» . امروز پشت سر ديکتاتور کساني ايستاده بودند که اصلاح طبان از آنها براي ما بت ساخته بود که اميد تغيير را در آنها بازجويم. ولي آنها در فکر خود هستند و کساني که وجود خود را در ادامه وجود نظام مي داند. هاشمي امتياز مي گيرد و فرزندان هاشمي تبرئه مي شوند در سخنان ديکتاتور ولي فرزندان ملت همچنان در غل و زنجير باقي مي مانند. به اين سخن امروز ديکتاتور دقت کنيد « اعتراف و اقرار هر متهم در دادگاه و در مقابل دوربين ها و بينندگان ميليوني، "شرعاً، عرفاً و عقلاً" حجت، مسموع و نافذ است اما سخنان متهمان درباره اشخاص ديگر، حجيت شرعي ندارد و مسموع نيست و از اين طريق نيز نبايد فضا را به تهمت و سوءظن آلوده كرد.» اين بدان معنا است که تمامي اعترافات تلويزيوني "شرعاً، عرفاً و عقلاً" حجت است تا با تکيه برآن هر سرکوبي را توجيه کرد. در اين بين تعجب از برخي به اصطلاح سبزهاي اصلاح طلب است که تنها قسمت دوم سخن را مي گيرند و باور مي کنند به عقب نشيني ديکتاتور در حالي که بخش اول حکم نهايي مي دهد بر سرکوب و بخش دوم تنها اشاره به فرزندان هاشمي دارد همان کسي که در پشت سر ديکتاتور و شانه به شانه « ا.ن» در گرفتن اين امتياز پايکوبي مي کند. حال چه باک که من و تو « ما» در خيابان ها گلوي خود را پاره کرده ايم و سنگفرش خيابان ها از خون ما رنگين است و زندان هاي رژيم از ما انباشته و بساط شکنجه و تجاوز همچنان پابرجاست. ندا، سهراب، اشکان، کيانوش و ده ها جوان ديگر در اين جنبش خون ندادند که تنها مصونيت براي فرزندان هاشمي ايجاد کنند يا بر توان چانه زني عده اي بالادست بيفزايند شعارهاي فرياد شده در « روز ايران» حکايت ديگري را ترسيم مي کرد. حکايتي که در آن آزادي بود، برابري و رهايي از هر قدرتي که خواهان سلطه است خواه دين باشد خواه ولايت فقيه. رهايي از قيد ديکتاتوري که تمامي اعتراض هاي مردمي را در اين چند ماه به هيچ مي گيرد و آن را هيجانات کاذب مي خواند « متأسفانه كشور در چند ماه اخير بعلت هيجانات كاذب، وقت را از دست داد».ديکتاتور مي انديشد با امتياز دادن به هاشمي و چند تاي ديگرو همراه کردن آنها با خود مي تواند به اعتراض ها پايان دهد و خواست هاي مردمي را دور بزند. تاکتيکي که ديکتاتور در آن استاد است « دو گام به پس يک گام به پيش».
در اين ميان باوربرخي سبزها که خود را منادي اول و آخر جنبش مردمي مي دانند حيرت آور است. گويي آنها نيز ملت را به بازي گرفته اند و سخن از عقب نشيني ديکتاتور سر مي دهندذ و مي خواهند توجيه گر حضور کساني در کنار ديکتاتور باشند که تا ديروز در وصف آنها در تضاد با ديکتاتور مديحه سرايي بسيار کرده اند. گونه اي القا مي کنند که باور کنيم بازي دست آنها است ولي نمي دانند که تنها مهره اي هستند در دستان ديکتاتور که او هرگونه بخواهد آنهارا به بازي مي گيرد. سر در آخور نظام داشتن نيز دردي جانکاه است. ولي خدمت اين به اصطلاح سرمداران خود خواسته بايد گفت مگر همين شما نبوديد که مي گفتيد اکثر سپاه با ديکتاتور نيست و هي از مقاومت سردار علي فضلي در مقابل ديکتاتور مي گفتيد و وقتي سخنان حقيرانه او را در رابطه با دانشگاه و برخورد با آن شنيديم دستمان آمد اين حسن که سخن مي گويد با آن حسني که شما براي ما ترسيم کرديد از زمين تا آسمان تفاوت دارد. همين گونه شما در رابطه با هاشمي و حسن خميني عمل نموديد و امروز ما ديديم که پشت سر ديکتاتور ايستاده اند و ما مي انديشيم مگر مي شود با خميني آزادي را تجربه کرد . خميني و خامنه اي دوي سوي يک سکه اند يکي با قدرت پوپوليستي خود را در کشتار مردم به کار مي گرفت و يکي قدرت حامي پروري خود را در سرکوب کشتار ملت به کار مي بندد. خميني و خامنه اي لازم و ملزوم يکديگرند و اين فريبکاري شما است که از آنها دو قطب متضاد مي سازيد چون يکي شمارا قدرت داد و ديگري قدرت از شما ستانند. آن که قدرت داد خداي شما و آن که ستانند ابليسي نابه کار است که اگر قدرتي دهد قابل بخشش است.
شما نمي توانيد و حق نداريد از اعتراض وحضور مردم در خيابان ها به عنوان اهرم چانه زني با ديکتاتور براي دستيابي به قدرت استفاده کنيد اين مردم دستمال مورد استفاده شما نيستند که هر وقت خواستيد آنها را راهي سطل زباله کنيد. اين مردم فهيم تر و با شعور تر از آن هستند که شما فريب شان دهيد ، اين مردم تجربه فريب هشت سال اصلاح طلبي در پيتي شمارا در چنته دارد . همين چند روز چقدر تلاش کرديد که شعارهاي مردم را هدايت کنيد و شعار احمقانه « هم غزه، هم لبنان ، جانم فداي ايران» را ترويج مي کرديد ولي جوابي که گرفتيد همان شعار « نه غزه، نه لبنان ، جانم فداي ايران » بود. بماند که هراس شما از شعارهاي همچون « استقلال، آزادي ، جمهوري ايراني» و « نسل من آرياست ، دين از سياست جداست» و... چنان عيان است که لازم به توضيح نيست. در واقع شما هنوز در نيافته ايد که اين شما نيستيد که مردم ايران را به دنبال خود مي کشيد بلکه اين ملت ايران است که شمارا به دنبال خود مي کشاند. اکنون خواست اين مردم از خواست اوليه انتخابات گذر کرده و در يک توازن معنا داري بين خواست حداقلي تغيير رهبر و خواست حداکثري تغيير نظام در نوسان است. اين تصور را از سر خود بيرون کنيد که بتوانيد از اين نمد در چانه زني با ديکتاتوري براي خود کلاهي بدوزيد. ديکتاتور بايد برود چه شما بخواهيد چه نخواهيد اين خواست مردم ايران است.

ماليخوليای علوم انسانی و پارانويای دانش اجتماعی؟

حسين کمالی

بحران‌زدگی علم و نهادهای علمی در جمهوری اسلامی از پرده برون افتاده است. ماجرا به مطايبات سخيفی مانند داستان توليد انرژی هسته‌ای به دست دختر دبيرستانی، و ادعای هوا کردن موشک‌های جنجالی يا ماهواره‌های خيالی؛ محدود نمانده، و از پخش خبرهای خوش دروغين و به خصوص خرج‌های بی‌حساب در برگزاری همايش‌های ملی و بين‌المللی برای تبليغ خرافات و مهملات آن‌سوتر رفته است. دايره و دامنه‌ی دانش و پژوهش اينک تنگ‌تر شده و بيش از پيش دست‌خوش تهديد گشته است.
از نظر دست اندرکاران نظام بی‌نظم سياست‌گذاری علمی در ايران امروز، علم بايد ابزار کنترل باشد؛ نه سامانه‌ای از پرسش‌های آزاد و تلاش‌های ناقدانه برای مفاهمه. عالـِـم نيــز بايد در خدمت قدرت در آيد تا قدر ببيند، وگرنه آبرويش حراج است (برنامه‌ی «هويت» از يادها نرود) و خونش هدر؛ همچنان‌که دکتر احمد تفضلی و سعيدی سيرجانی را با قساوت کشتند.
بحران علمی در جمهوری اسلامی ريشه در همين خبط راهبردی و خطای رويکردی دارد که ارزش علم را با ترازوی منفعت سياسی می‌سنجند و اهل دانش را دست‌به‌سينه و حرف‌شنو می‌پسندند. از دانش مستقل، و طرح پرسش‌های تازه می‌ترسند و از شک در پاسخ‌های جزمی هراس دارند؛ بويژه آن‌جا که پای انسان و انسانيت در ميان باشد.
از تاريک‌انديشان، مداحان جاهل، جاعلان بی‌شرم مدرک دکترا و حاملان بی‌حيای عناوين کاذب پروفسور، مرد سال علوم، يا نابغه‌ی رياضی، که مقالات يا اختراعات ديگران را به ريش خود می‌بندند و زمام امور را به کف بی‌کفايتشان گرفته‌اند؛ جز جهل مرکب انتظاری نيست.
در سوم شهريور ١٣٨٨ هنگام اجرای پرده‌ی چهارم سياه‌بازی عوامانه عمله ظلمه؛ انديشمند محترمی را با تن بيمار، چشمان درد‌زده، و لبان خشکی که از فشار دندان زخم شده بود با لباس زندان و دمپايی لاستيکی آوردند و در بيدادگاه نشاندند تا از علوم اجتماعی، تئوري‌های غيرِ بومی و شخص ماکس وبر تبـری بجـويـد و اذعان کند که نظرات نامبرده «در ايران كنونی هيچ كاربردی نـدارد.». شاهد و شاخص بی‌خردی معرکه‌گيران، همين بس که نمی‌فهمند پژوهندگان راستی نظريه‌های اجتماعی را از راه گفت و گوی آزاد علمی و مباحثه‌ی قلمی می‌آزمايند و اين امر اساساً از حوزه‌ی صلاحيت قوه قضائيه بيرون است که گردانندگانش حداکثر با قوانين موضوعه سر و کار دارند و نه نظريه‌های علمی.
سخنراني‌های اخير آيت‌الله خامنه‌ای در جمع دانشجويان و استادان دانشگاه در چهارم و هشتم شهريور، و در ديدار با شماری از «شاعران و اهالی فرهنگ» در چهاردهم شهريور، که از قضا در مضمون و واژگان مشابهت عجيبی با اعتراف‌نامه‌ی خوانده شده به نام دکتر سعيد حجاريان در جلسه چهارم محاکمه داشت؛ سمت‌گيری اهرم‌های محوری را در بالاترين سطح تصميم‌سازی حاکميت جهموری اسلامی برملا ساخت. همين که ايشان روی صندلی می‌نشينند و بقيه را روی زمين می‌نشانند؛ توهين ملموس به اهل فضل و دانش است.
اما اشکال حقيقی از اين گونه نشانه‌های ظاهری فراتر می‌رود. خطای بزرگ نظری آن‌جاست که علم را يکی از سـلاحهای مقابله با دشمن می‌پندارند و اين نوع ابزارانگاری، در کنار فرض بدفرجام ارزش‌گذاری علوم بر حسب سودآوری سياسی؛ دانش را در ايران به خاک سياه نشانده و فرهنگ را سترون ساخته است.
«مقام رهبری، که دوست دارند به فرزانگی و فرهيختگی ستوده شوند، در «جلسه نمادين» (تعبير از ايشان است) با استادان دانشگاه فرموده اند: «نظام جمهورى اسلامى به علم اهميت می‌دهد، به حاملان علم هم احترام می‌گذارد. ما خواستيم اين جلسه مظهـرى باشد از احترام نظام جمهورى اسلامى به دانشمندان، عالمان، استادان. ما در برابر علم تواضع ميكنيم؛ دارنده‏ى علم هم بايد مورد احترام قرار بگيرد و در برابر او تواضع بشود.»
بايد پرسيد که به حبس انداختن و محاکمه‌ی تحقير آميز انديشه‌وران، از جمله دکتر اردشيـر اميرارجمند،استاد کرسی حقوق بشر در دانشگاه شهيد بهشتی، دکتر سعيد حجاريان، دکتر عبدالله رمضان‌زاه، دکتر مصطفی تاج‌زاده، دکتر محسن ميردامادی، دکتر کيان تاج‌بخش، دکتر محسن امين‌زاده، و محمدرضا جلائی پور، رتبه اوّل کنکور کجا؛ و احترام نهادن و تواضع کردن در برابر دارندگان علم کجا!؟
بستن فضای تحقيق و فراری دادن صدها تن از زبدگان دانشور و فرهيختگان در طی سی سال سخت‌گيری و تعصب، آيا جفا به علم و عالم و متعلم در کشور نيست؟ نکند علم و دارندگان و جويندگانش فقط تا جايی محترم‌اند که مزاحم قدرت‌مداران نشوند!؟
گيريم اين دعوی نارسا درست باشد که «بسيارى از مباحث علوم انسانى، مبتنى بر فلسفه‏هائى هستند كه مبنايش حيوان انگاشتن انسان است؛ عدم مسؤوليت انسان در قبال خداوند متعال است؛ نداشتن نگاه معنوى به انسان و جهان است.» جای اين سؤال هم‌چنان باقی است که اشقيایِ ولايت‌مدارِ درنده‌خويی که دندان و جمجمه‌ی دانشجويان معترض به تقلب در انتخابات خرداد را با مشت و لگد و باتوم خرد کرده اند و در حق اسيران زشتي‌ها به ظهور رسانده‌اند که جای بازگفتنش نيست؛ مبنای فلسفی‌شان چه بوده؟ کدام نگاه معنوی را به انسان و جهان داشته‌اند و تا چه پايه در پيشگاه خداوند احساس مسؤوليت می‌کرده‌اند؟
مبلغان مذهبی مفاخره می‌کردند که اسلام با دانش جديد کاملاً سازگار است. کاش چنين باشد. تخطئه‌ی کليسا و ذکر مصيبت گاليله در گفتارها و نوشته‌های منبريان فراوان هست.
اکنون که حکومتِ برپا شده به اسم اسلام و تشيع در سده پانزدهم هجری آثار متفکرانی همچون مارکس و داروين و نيچه و فرويـد و وبـِر و پوپـِـر و فـوکـو و هـابرمـاس و ريکـور و رورتـی و غیره را ضـاله مضله می‌انگارد، و محقـقـان را به اتهام آموختن و آموزش دادن سخنان ناپذيرفته سزاوار بازنشستگی زودرس، و اخـراج از دانشگاه می‌شمارد، برای چـاپ کتـاب مـانع می‌تراشد، و بر بطلان نظريه های علمی در دادگاههای نمايشی از پژوهشگران زندانی اعتراف می گيرد، آن مايه افتخار بر باد رفته است.
ده دوازده سال پيش يکی از مريدان آيت‌الله مصباح‌يزدی را به نيويورک فرستاده بودند تا فلسفه‌ی غرب بخواند. اداره مرکز اسلامی آبرومندی با حقوق و مزايای چرب در اختيار ايشان بود؛ وکيل حلقه به گوش کارت سبز اقامت در آمريکا را به ازای مزد مطلوب در مدت معلوم برايشان گرفت و زمينه‌ی درس خواندن با فراغ خيال فراهم بود.
گه‌گاه که چشم حاج آقا در چشم منِ دانشجوی آن زمان می‌افتاد و می‌دانست که می‌دانم، کجا و زير دست چه کسی و با کدامين لطايف‌الحيل مدرک می گيرد؛ خودشيرينی و اظهار لحيه می‌نمود. روزی با غنجی که در صدايش بود گفت فلانی، هيچ شنيده‌ای «يک» فيلسوف غربی بوده که در فلسفه دينِ زرتشتِ کار کرده است. پرسيدم نامش چيست؛ يادش نبود، ولی معلوم شد اسم کتاب« چنين گفت زرتشت» نيچه را شنيده است، که هر چه هست تحقيق در کيش زرتشت نيست!
بيت زيرکانه ايرج ميرزا بر خاطرم گذشت که: «تمام روضه‌خوانها بی‌سوادند؛ تو را اين موهبت تنها ندادند.» حيف شد ايشان و اقران‌شان که با تحميل مبالغ سنگين بر کيسه فتوت مستضعفان به غرب سفر کرده بودند از فلسفه غربی بهره‌ای نيندوختند، و پس از سالها بودن در اين ديار آن‌قدر انگليسی نياموختند تا يک صفحه از پايان‌نامه‌هايی را که مزدگيران برايشان از فارسی و عربی بدان زبان ترجمه کردند؛ از رو درست بخوانند. اما چاه فلسفه‌ی غرب اگر به آب نرسيد؛ اين عده بر سفره‌ی دولت خدمت‌گزار مهرورز از نان و نام و تأثير برخوردارتر شدند و شنيدم که از جمله در کوبيدن دراويش گنابادی و دستور تخريب حسينيه‌شان نقشی برجسته داشته اند.
با آگاهی از روش‌های اين‌چنينی بجاست که مقام رهبری نگران باشند که: «ما در زمينه‏ى علوم انسانى، كار بومى، تحقيقات اسلامى چقدر داريم؟ كتاب آماده در زمينه‏هاى علوم انسانى مگر چقدر داريم؟ استاد مبرزى كه معتقد به جهان‏بينى اسلامى باشد و بخواهد جامعه‏شناسى يا روانشناسى يا مديريت يا غيره درس بدهد، مگر چقدر داريم؛ كه اين همه دانشجو براى اين رشته‏ها می‌گيريم؟»
آقای خامنه‌ای بن‌مايه، ابتر ماندن علوم انسانی و دانش اجتماعی را در انديشه خود و مشاوران هم‌فکرشان بجويند. اين نگرش در تمثيل ايشان به روشنی بيان شده که عرصه پژوهش علمی را نوعی «جبهه جنگ نرم» می پندارند. در زمينه‏هاى مسائل اجتماعى، مسائل سياسى، مسائل كشور، دانشجويان را «افسران جوان» اين جبهه شمرده‌اند و به استادان دانشگاه‌ها گفته‌اند که شما فرمانده‏اى هستيد كه بايد مسائل كلان را ببينيد؛ دشمن را درست شناسایى بكنيد؛ هدف‌هاى دشمن را كشف بكنيد؛ احياناً به قرارگاه‏هاى دشمن، آن‌چنانى كه خود او نداند؛ سر بكشيد و بر اساس او، طراحى كلان بكنيد و در اين طراحى كلان، حركت كنيد.»
عرصه دانش و پژوهش و شيوه کار دانشمندان و پژوهش‌گران اصولاً از قماش سربازی يا فرماندهی نيست. اين تمثيل غلط نشانه همان ابزارانگاری نادرستی است که بر ذهن گوينده غلبه يافته و با مدل‌های نظامی و برداشت‌های امنيتی متناسب است. در واحد تحقيقات ارتش، سازمان‌های اطلاعاتی، مؤسسات شبه علمی موسوم به اتاقهای فکـر (Think Tanks)، يا حتی در واحدهای تحقيق و توسعه (R&D) شرکت‌های فن‌آوری و توليد؛ اين نگرش غالب است، و محصول اين نهادها، غالباً تبليغات يا پروپاگاند و راهکارهای بازاريابی به معنای گسترده آن است که گاه به علم شباهت ظاهری دارد اما در اصل از جنس ايدئولوژی و تزئین است. علم، بويژه علوم انسانی، به امر فرماندهان توليد نمی‌شود و نمی‌بالد.
فروکاستن دانش و پژوهش به ابزار تبليغ و اسلحه در جنگی موهوم، در ايران امروز، زمينه‌ساز ريختن سرمايه‌های هنگفت به کام سيری‌ ناپذير مراکز شبه تحقيقاتی متعددی شده که کار ويژه آنها، تبليغات، تقديس قدرت، بازچرخان مرده‌ريگ کهنه در لفاف نونوار، و پرده‌پوشی بر عيوب آشکار و نهان انديشه تماميت‌طلب و سرکوب‌گر حاکمان است. همين است که نظرورزی عقلانی-انتقادی چنين بی‌نور و بی‌رونق مانده و ستون تحقيق در علوم انسانی و دانش اجتماعی فروشکسته است.
يکی از دستاوردهای بزرگ علوم انسانی همين است که با دقت و به تفصيل نشان بدهد مقوله قدرت چطور با معرفت می‌آميزد، و آشکار سازد که قدرت‌مداران به کدام شيوه ها و با چه نوع آموزه‌هايی قلب حقيقت می‌کنند. روشن است که بررسی انتقادی تبليغات و دروغ‌های شبه‌علمی به مذاق کسانی که اساس سلطه‌شان را بر آن نهاده‌اند تلخ است.
از اين‌رو بوده که فاشيست‌ها و نازي‌ها تاريخ و فلسفه را دشمن می‌داشتند و احزاب کمـونيست بر علوم انسانی و دانش اجتماعی لگام می‌زدند و هم از اين جهت است که ايدئولوژی مسموم، موسوم به محافظه‌گرايی‌ نوين (neo-conservatism)، بانگ جنگ تمدن‌ها و پايان تاريخ را درانداخت و بر تحريف علوم انسانی و طبيعی هم‌چنان اصرار می‌ورزد. نـزد مـقلدان بی‌مايه، اين شيوه‌ها در ايران نيز، دانش جديد، بويژه علوم انسانی گويی ماليخولياست. و دانش اجتماعی ترس بيمارگونه يا پارانويای متعصبان جزم‌انديش را نسبت به پرسش‌گری، دگرانديشــی و نوآوری تحـريک می‌کند و مجسم می‌سازد. از همه بدبخت تر خفاش بود؛ کو عدوی آفتاب فاش بود.

اعدام های ۱۳۶۷ از ماه ها قبل طراحی شده بود

همزمان با بیست و یکمین سالگرد اعدام مخالفان جمهوری اسلامی، مرکز اسناد حقوق بشر ایران با انتشار گزارشی اعلام کرد که اعدامهای دسته جمعی سال ۱۳۶۷ از مدتها پیش از صدور فتوای آیت الله خمینی برای سرکوب آنها برنامه ریزی شده بود.
این مرکز در گزارشی با عنوان "فتوای مرگبار: قتل عام زندانیان ایران در سال ۱۹۸۸" می گوید اسناد و مدارکی که عمدتا از طریق گفتگو با بازماندگان و خانواده های قربانیان اعدامهای ۱۳۶۷ بدست آورده، حاکی از آن است برنامه ریزی برای نابودی آخرین دسته از مخالفان آن روز آیت الله خمینی مدتها پیش از حمله نظامی اعضای سازمان مجاهدین خلق به خاک ایران از عراق در تابستان ۲۱ سال پیش صورت گرفته بود.
گزارش "فتوای مرگبار" در روزهایی منتشر شده که آیت الله خامنه ای، رهبر کنونی جمهوری اسلامی و رییس جمهوری ایران در زمان اعدامهای ۱۳۶۷، به بروز جنایاتی در حوادث بعد از انتخابات اخیر اذعان کرده، اما مخالفان حکومت ایران می گویند این جنایات با آنچه بیش از دو دهه پیش در زندانهای تهران و شهرهای دیگر مخفیانه رخ داد، قابل قیاس نیست.
مرکز اسناد حقوق بشر ایران که دفتر آن در آمریکاست، عقیده دارد آنچه اعدامهای تابستان ۱۳۶۷ را از سرکوبهای قبل و بعد از آن متمایز می کند، "برنامه ریزی دقیق، اجرای سریع و بیرحمانه، دامنه وسیع و نیز کتمان و انکار" است.
مرکز اسناد حقوق بشر ایران می گوید حکومت ایران می دانست این اعدامها مغایر با قوانین بین المللی است و به وجهه جمهوری اسلامی در عرصه جهانی آسیب شدیدی وارد می کند، بنابراین تمام تلاش خود را بکار گرفت تا اطلاعاتی از زندانها به بیرون نشت نکند.
نویسندگان این گزارش ۱۱۶ صفحه ای با وجود گفتگوهای متعدد با بازماندگان و خانواده های قربانیان، نتوانسته اند رقم نسبتا دقیقی از اعدام شدگان ارائه کنند. در حالی که عفو بین الملل سال پیش این رقم را نزدیک به پنج هزار نفر تخمین زد، مرکز اسناد حقوق بشر ایران می گوید تا وقتی دولت ایران حقیقت را نگوید، کسی نمی تواند تصویر درستی از دامنه وقایع ۲۱ سال پیش داشته باشد.
پیشینه تاریخی
گزارش "فتوای مرگبار" در شش بخش اصلی نوشته شده است.
در بخش اول، گرایش و وابستگی سیاسی قربانیان دسته بندی شده است. در قسمت دوم، ماجرای صدور فرمان یا فتوای آیت الله خمینی در مرداد ۱۳۶۷ برای نابودی "سریع دشمنان اسلام" و مخالفت قائم مقام وقتش، آیت الله منتظری، مرور شده است.
در بخش سوم این گزارش مقدمه چینی مسئولان امنیتی و قضایی ایران برای اجرای این کشتار در ماه های پیش از اعدام تشریح شده و سپس روند بازجویی ها، شکنجه ها و اعدامها از سوی بازماندگان و اعضای خانواده قربانیان بازگو شده است.
در فصل پنجم این گزارش، پرهیز حکومت از برخورد محترمانه با اجساد و خانواده های اعدام شدگان محکوم شده و در بخش پایانی نیز توضیح داده شده که چرا این کشتارها با قوانین بین المللی و حقوق بشر مغایرت دارد.
نویسندگان گزارش "فتوای مرگبار" می گویند هر چند اعدامها بعد از فرمان آیت الله خمینی در ژوییه سال ۱۹۸۸ (تیر و مرداد ۱۳۶۷) شروع شد، ولی برنامه ریزی برای آن از اواخر سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) آغاز شده بود.
ریشه این مساله، اختلاف نظر تندروهایی همچون محمد ری شهری، وزیر وقت اطلاعات و اسدالله لاجوردی، دادستان وقت انقلاب، با آیت الله منتظری بر سر دفاعش از برخورد سهل گیرانه با زندانیان جهت کاستن از ازدحام زندانها معرفی شده است.
مرکز اسناد حقوق بشر ایران از قول یکی از زندانیان سابق می نویسد که از دسامبر ۱۹۸۷ (آذر ۱۳۶۶) بازجویی در زندان گوهردشت خشن تر شد و بازجویان از زندانیان می پرسیدند که آیا حاضرند اعترافنامه بنویسند یا خیر.
این گزارش اظهار می کند که زندانیان بر اساس تمایل یا خودداری از توبه و دست کشیدن از گرایش سیاسی به سه دسته قرمز، زرد و سفید تقسیم بندی می شدند. زندانیان قرمز به هیچ وجه حاضر به انعطاف پذیری نبودند و این نرمش پذیری در میان زندانیان گروه سفید به حداکثر می رسید.
همچنین اعضای سازمان مجاهدین خلق عمدتا از زندانیان چپگرا و مارکسیستی جدا نگه داشته می شدند تا از سرنوشت همدیگر آگاه نشوند.
یکی از زندانیان سابق به تهیه کنندگان گزارش "فتوای مرگبار" گفته است: "با چنین مقدمه چینی هایی بود که حکومت (آیت الله) خمینی خود را برای براه انداختن حمام خون و قتل عام زندانیان سیاسی آماده می کرد."
همچنین از قول زندانیان سابق نقل شده که در ماههای پیش از اعدامهای سال ۱۳۶۷ تنش میان زندانیان و زندانبانان بالا گرفته بود.
در گزارش مرکز اسناد حقوق بشر ایران از قول زنی که در اوین بازداشت بوده، نقل شده است: "پاسدارها به ما خبر دادند که اتفاقاتی دارد رخ می دهد. آنها هشدار می دادند که شاید هیچکدام از ما زنده بیرون نرویم ولی ما نمی دانستیم آیا راست می گویند یا فقط می خواهند ما را بترسانند."
نویسندگان این گزارش می نویسند تا تابستان ۱۳۶۷ دیگر ارتباط زندانهای ایران به دنیای بیرون قطع شده بود و خانواده های زندانیان اجازه تماس با بازداشت شدگان، حتی توابها، را هم نداشتند. حتی زندانیان بیمار از انتقال به بهداری منع می شدند. برخی از زندانیان گفته اند که بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تیرماه آن سال دسترسی به تلویزیون و روزنامه نیز قطع شد.
کمیسیون مرگ
حمله نظامی مجاهدین خلق به ایران در سوم مرداد صورت گرفت و در هشتم همان ماه آیت الله خمینی فرمان یا فتوای قتل عام هواداران این گروه را صادر کرد.
در بخشی از این فرمان منسوب به آیت الله خمینی که آیت الله منتظری در خاطرات خود آن را منتشر کرده، آمده است: "کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجه الاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد، اگر چه احتیاط در اجماع است، و همین طور در زندان های مراکز استان کشور رای اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع میباشد. رحم بر محاربین ساده اندیشی است."
بدین ترتیب آنچه زندانیان "کمیسیون مرگ" لقب داده اند، شکل گرفت. وظیفه اعضای این کمیسیون این بود که از زندانیان مثلا سوال می کردند آیا حاضرند در کنار نیروهای جمهوری اسلامی با مجاهدین خلق بجنگند یا این گروه را مقابل دوربین تلویزیون محکوم کنند؟
نویسندگان گزارش "فتوای مرگبار" می نویسند یک نه ساده کافی بود تا زندانی اعدام شود. بنا به این گزارش، برخی از اعضای کمیسیون مرگ زندانیان را فریب می دادند که از اعضای کمیسیون عفو هستند و می خواهند آنها را آزاد کنند.
سپس فتوای آیت الله خمینی به از بین بردن سایر مخالفان جمهوری اسلامی بخصوص چپگرایانی که فعالیت نظامی نداشتند، تعمیم یافت.
در ادامه این گزارش نقش کسانی همچون مصطفی پورمحمدی، معاون سابق وزارت اطلاعات، ابراهیم رییسی، معاون پیشین دادستان تهران و اسماعیل شوشتری، رییس وقت سازمان زندانها در این کشتارهای چند ماهه بررسی شده است.
همچنین تجربیات زندانیان سابق زندانهای شهرهای مختلف از حوادث آن روزها در ادامه گزارش "فتوای مرگبار" بازگو شده است.
نویسندگان در پایان نتیجه گرفته اند که اعدامهای ۱۳۶۷ و "حکایت تکان دهنده بیرحمی" آن با تعریف جرم "جنایت علیه بشریت" مطابقت دارد.
آنها می افزایند درسهای این وقایع را نباید فراموش کرد و عاملان و آمران این کشتارها را باید به مجازات رساند.
مرکز اسناد حقوق بشر ایران با اشاره به برگزاری دادگاه های معترضان به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری خرداد ابراز امیدواری کرده که ایرانیان بتوانند به فرهنگ خشونت پایان دهند و نهادهای حکومت قانون را در کشورشان تقویت کنند.

تكلمه اي بر دادگاه نمايشي

ناداني خامنه اي چنان ژرفاي دارد كه خودخواسته تيشه به ريشه خود مي زند. نگاهي به اشتباه هاي احمقانه او در بعد از انتخابات به وضوح عمق ناداني او را نشان مي دهد. فارغ از موضع گيري هاي احمقانه و فرمان سركوب وحشيانه ، خامنه اي در توجيه حماقت خويش در كودتا انتخاباتي عليه ملت ، به انقلاب مخملي استناد مي كند و در اين راستا شوهاي تلويزيوني تدارك مي بيند و نمايش دادگاه برگزار مي كند. بدون آنكه به مغز عليل اش اين فكر خطور كند كه با اين نمايش ها ملت بيشترر آگاهي كسب مي كند تا آنكه توجيه شود. اگر تا ديروز شناخت ملت از مخمل به نوعي پارچه منتهي مي شد و كودكان مخمل سريال« خانه مادربزگه» را به ياد مي اوردند. امروز ملت مي داند كه انقلاب مخملي چيست ؟ و ديكتاتوري خامنه اي از اين نوع انقلاب مي ترسد. پس نقطه ضعف ديكتاتوري براي ملت اشكار مي شود. جواناني كه تا ديروز نمي دانستند « جين شارپ » كيست اكنون با اشتياق و تمايل بسيار كتاب هاي اور را در اينترنت سرچ مي كند و خوانند. نگاهي به تعداد مراجعه و دانلود كتاب هاي جين شارپ در سايت هاي مختلف ، خود دليلي بر اين مدعا مي باشد. در واقع امروزبيشتر ملت با كه شناختي از انقلاب مخملي نداشته در اين راستا شناخت كاملي از آن به دست مآورده و حتي وقتي به روستاها مي روي هم صحبت انقلاب مخملي را مي شنوي . اين در واقع حكايت « عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد» است. رفتار شناسي سياسي خودكامه اي چون خامنه اي نشان مي دهد با شيوه هايي كه در پيش گرفته نتايجي معكوس به بار خواهد آورد اكنون مردم شيوه مبارزه مسالمت آميز و بدون خشونت را مي آموزند همان شيوه هاي كه در كيفر خواست به اطلاع عموم مي رسد و ياد مي گيرند چگونه در چارچوب اين شيوه با ديكتاتوري خامنه اي به مبارزه برخيزند. اين بدان معنا كه ديكتاتوري خامنه اي با شيوه اي كه در پيش گرفته با نشان دادن نقاط ضعف خود در قالب انقلاب مخملي به ملت خود ياد مي دهد چگونه عليه ديكتاتوري او مبارزه كنند. توهمي كه خامنه اي ديكتاتور ايران در ذهن مي پروراند با شيوه هاي كه در پيش گرفته به عينيتي واقعي بدل خواهد گشت .اكنون ملت مي داند شيوه ساقط كردن اين نظام نه مبارزه مسلحانه كه مبارزه بدون خشونت در چهارچوب انقلاب مخملي است. شيوه اي كه به طور حتم پاسخي درخور مي يابد. اگر تا ديروز اصلاح نظام راهكاري عملي بود با شيوه در پيش گرفته ديكتاتور امروز تغيير نظام يك ضرورت حتمي است. استراتژيي كه حتي در ميان مدت نيز به سرانجام خواهد رسيد. اين واقعيت تاريخ بشري است كه بنيان سقوط ديكتاتوري ، توسط خود ديكتاتور شكل مي گيرد.

پیشوا در جلوه مقام معظم




ابوغريب را فراموش كن ، اوين و كهريزك را بنگر

" وارتان سخن نگفت/وارتان بنفش بود/ گل داد / زمستان شكست / رفت " ( احمد شاملو)
خامنه اي هنوز خون مي خواهد تا خشم خود را از عصيان مردم در برابر قدرت پوشالي اش فرونشاند. مزدوران او در بازداشتگاه ها كشتاري وحشيانه را رقم مي زنند. آنچه اين روزها آشكار شده است كشتاري است كه در زندان هاي رژيم فاشيستي ايران و به دستور شخص خامنه اي صورت مي گيرد و جوانان اين كشور زير شكنجه هاي وحشيانه مزدوران خامنه اي جان مي سپارند. جواناني كه تنها گناه آنان اعتراض مسالمت آميز و بي نهايت دموكراتيك در برابر و كودتاي انتخاباتي و ديكتاتوري فاشيستي خامنه اي مي باشد.
اين شكنجه و كشتار جوانان كشور در زندان هاي رژيم ، بيش از آنكه قصد اعتراف گيري و سناريوسازي را دنبال كند بازنمود خشم و عقده هاي فروخفته خامنه اي ديكتاتور ايران از ملت است. هنگامي كه ملت به تهديدهاي ديكتاتور در سركوب و كشتار در نماز جمعه ننگين 29 خرداد توجهي نكردند و فرداي آن روز علي رغم تهديد ديكتاتور به خيابان ها آمدند و مستقيماً خامنه اي و ديكتاتوري فاشيستي اور را هدف شعارهاي خود قرار دادند.
شنبه 30 خرداد 1388 با حضور مردم در مبارزه با ديكتاتوري خامنه اي و فرياد آزاديخواهي با آن همه تهديد به كشتار و سركوب، بدل به يكي از بي نظيرترين روزهاي مبارزات آزاديخواهي مردم ايران در 50 سال اخير گرديد و طنين شعار " مرگ بر خامنه اي " تمامي اركان نظام فاشيستي را به لرزه درآورد و بازنمود شكوه " مرگ برشاه" در عصر حاضر بود. خامنه اي همانطور كه وعده داده بود به كشتار مردم معترض در خيابان ها پرداخت و سردخانه هاي را از جسد ها انباشت. تا از اين طريق تمامي ديكتاتورهاي تاريخ مدرن را روسفيد كند و شانه به شانه آدلف هيتلر زند.
خشم خامنه اي از به پا خيزي ملت ايران با آن همه كشتار در 30 خرداد فروكش نكرد او در برابر مبارزات مردم كه ديكتاتوري او را به چالش مي كشند كهريزكي آفريد كه تنها مي توان آشويتس را با آن مقايسه كرد. او همچون ديگر ديكتاتورها در اين سال ها گروهي از مزدوران را گردآورده بود كه تنها وظيفه آنها كشتار و شكنجه است. اين گروه وظيفه فرونشاندن خشم ديكتاور را با شكنجه و كشتار ملت در بازداشتگاه ها بر عهده گرفته است تا به گمان خويش عبرتي را براي ملت شكل دهند تا ديگر جرات به پاخواستن در برابر ديكتاتور را نداشته باشند.
اين يك واقعيت رواني است كه جنون قدرت در ديكتاتورها ، وقتي به چالش كشيده مي شود و فرمان هاي آنها به هيچ گرفته مي شود ، خشم ناشي از اين امر چنان پيامدهاي روان پريشي دارد كه ديكتاتور براي تسكين خشم دست به هرگونه اقدامي اعم از بازداشت گسترده، شكنجه وحشيانه، كشتار وسيع و... مي زند. در اين راستا است كه خامنه اي خشم خودرا از جنبش اعتراضي ايران با شكل دادن به جنايتي ضد انساني در بازداشتگاه هاي خود و توسط مزدوراني كه مستقيماً زير نظر او مي باشند ، بروز مي دهد. در واقع خشم خامنه اي خون مي خواهد و تا عطش خشم خود را سيراب خون نكند به هيچ وجهه از جنايت دست نمي كشد.
با اين وضعيت ابوغريب كه در آن تروريست هاي كه هزاران افراد بي گناه را كشته اند، براي گرفتن اطلاعات مورد شكنجه نيروهاي امريكايي قرار گرفتند در مقايسه با اوين و كهريزك كه خامنه اي در آن با وحشيانه ترين شيوه ها انسان هايي را شكنجه و مي كشد، غير قابل توجه است. آناني كه شلوار بوش را در پيرامون زندان ابوغريب بادبان كردند كجايند كه خامنه اي در بازداشتگاه هاي خود چنان جنايت هايي مرتكب مي شود و انسان هايي را كه تنها گناه آنها آزاديخواهي و مبارزه مسالمت آميز است به كام مرگ مي فرستد. عوامل شكنجه ابوغريب محاكمه مي شوند ولي مزدوران خامنه اي مستقيماً تحت نظر او كشتار مي كنند و به هيچ احدي پاسخگو نيستند. آنقدر اختيار دارند كه بدون كوچكترين ترس از بازخواهي هرگونه جنايتي را براي شادي ديكتاتور انجام مي دهند. گويي هنوز سرنوشت مزدوران ديكتاتوري تاج را نياموخته اند و مرتكب جنايت هايي مي شوند كه مزدوران ديكتاتوري تاج حتي جرات انجام يك درصد اين جنايت ها را نداشتند. محمدرضا پهلوي با آن حكومت ديكتاتوري در طول زمامداري خود حتي يك درصد كشتاري را سبب نگرديد كه اين روزها خامنه اي و مزدورانش انجام مي دهد. اكنون به وضوح مي توان حماقت انقلاب اسلامي را درك كرد از چاله ديكتاتوري تاج به چاه ديكتاتوري عمامه فرو افتاده ايم.


ديكتاتوري خامنه اي و دلبستگي هاي روسي

بطور كلي اكثر روحانيت به دو دسته تقسيم مي شوند دسته اول كه دلبستگي هاي انگليسي دارند كه مثال بارز آن كاشاني است كه در شكست نهضت ملي مصدق نقش بزرگي را ايفا نمود اين دسته از روحانيت در اكثريت هستند و دسته دوم دلبستگي هاي روسي دارند كه مثال بارز اين دسته شيخ فضل االه نوري است كه در شكست مشروطه و شكل گيري استبداد محمد علي شاه نقش اصلي را برعهده داشت. اين دسته اكنون با مركزيت خامنه اي قدرت اصلي را در ايران در دست دارند . خامنه اي آنگونه كه از مدارك موجود در سازمان جاسوسي آلمان شرقي موجود است از آغاز انقلاب و مسئوليت اش در وزارت دفاع پيوندهاي محكمي را با روسيه شكل داده است و امروز اين پيوندها چنان استحكامي يافته كه خامنه اي حتي كوچكترين انتقاد از روسيه را نمي پزيرد و وقتي لاريجاني به عنوان دبير شوراي عالي امنيت و مسئول مذاكره كنندگان هسته اي ، انتقادي از پوتين مي كند به سرعت از پست اش كنار گذارده مي شود.هرچند مي توان در دوره معاصر دسته سومي را نيز برشمرد كه دلبستگي هاي امريكايي دارند هر چند شمار اين دسته از روحانيون اندك است. در يك حالت كلي ، در تاريخ معاصر ايران جز تعداد محدودي از روحانيت، بيشتر آنها فارغ از مردم بدان سوي گرايش داشتند كه تكيه گاه قدرتي را دست و پا كنند.
در اين ميان استراتژي روسيه در قابل پيوند با روحانيت به نسبت قدرت آنها مي باشد برعكس انگليس كه غير مستقيم با روحانيت مراوده مي كند و مكاني امن را برا ي سرمايه ها ، سفرهاي تفريحي و درماني ، تجارت و بازرگاني آنها در انگليس فراهم مي آورد روسيه مستقيم به مراوده با روحانيت در قدرت مي پردازد و از كمك به آنها در سركوب مردم واهمه اي ندارد. به عنوان مثال اين روسيه بود كه پشتيباني مالي شيخ فضل االه نوري را فراهم مي آورد و او را در سركوب جريان مشروطه ياري مي كرد به گونه اي كه حتي مجلس ايران را نيز به توپ بست. روسيه هميشه در ايران سعي بر آن داشته تا عوامل خود را به قدرت برساند و در اين راه هميشه كثيف ترين شيوه ها را به كار برده و حتي از كشتار بي رحمانه مردم ايران باكي نداشته اند. در حال حاضر نيز روسيه با پيوندي مستحكم با خامنه اي منافع بسياري را در ايران دست و پا كرده است به گونه اي كه اگر به هر مركز استراتژيك و نظامي ايران سري بزنيد به وضوح با مشاوران روسي مواجه مي شويد. به عنوان مثال در يك كارخانه تانك سازي وزارت دفاع خط توليد به گونه اي است كه بعد از ساختن بدنه و قسمت هاي فرعي تانك، قسمت هاي اصلي تانك در يك سالن سرپوشيده و بدون حضور كارشناسان ايراني توسط كارشناسان روسي مونتاژ مي شود.
در حال حاضر خامنه اي با پيوند مستحكمي كه با هيات حاكمه روسيه و بخصوص ولاديمر پوتين دارد دلبستگي خاص خود را به آنها به وضوح نشان مي دهد و با توهم انقلاب مخملي ، مشاوران روسي را براي شكل دادن به يك كودتاي انتخاباتي و سركوب مردم در كنار خود دارد . ديكتاتور كه ديگر مشروعيت نمايشي مردمي را نيز به كناري نهاده و ابزار سركوب شديد را براي ادامه حكومت خود برگزيده ، بيش از بيش به روسيه گرايش يافته است و به بازي كثيف روس ها دل بسته است تا از يك سو مردم معترض را به شدت سركوب كند و از ديگر سو روسيه توجيه گر بين المللي نظام فاشيستي او در روابط بين الملل گردد و وعده هاي معامله هاي كلان را براي پيشبرد اهداف خود وعده دهد.
همبستگي كامل نظام فاشيستي خامنه اي با روسيه قدرت مانور فراواني را براي به بازي گرفتن ديگر كشورها فراهم آورده است مشاوران روسي به خامنه اي چگونگي كودتا و شيوه هاي مختلف سركوب را مي آموزند و ديپلمات هاي روسي نقش چگونه توجيه اين كودتا را براي ديگر كشورها ايفا مي كنند. بيانيه هشت كشور صنعتي در رابطه با ايران نشان دهنده نقش بارز روسيه در توجيه ديگر دولت ها براي كمك به نظام فاشيستي خامنه اي است. ديپلمات هاي روسي با بيان اين موضوع كه حمايت از اين نظام فاشيستي مي تواند بستر مناسبي را براي حل و فصل مسائل في مابين دولت هاي غربي و ايران فراهم آورد سبب گرديد كه آن دولت ها ، كشتار مردم را ناديده بگيرند و بازي حقوق بشر را براي مدتي تعطيل كنند و در حال حاضر به دنبال منافع خود باشند. لحن بيانيه و محتواي آن نشان دهنده پذيرفتن اين كودتاي انتخاباتي و نظام فاشيستي برآمده از آن از شوي كشورهاي غربي دارد. اين يك واقعيت تاريخي است كه كشورهاي غربي با بنيان سرمايه داري افسارگسيخته با ديكتاتورها در جهان سوم خوشحال تر هستند. هرچند هنوز اين واقعيت را تئوري دايي جان ناپلئوني مي نامند ولي بايد باور كنيم كه ديكتاتورها كه سركوب را در آيين حفظ قدرت خويش مي پرستند بدون انكار وابستگي مفرطي به قدرت هاي بيروني دارند.
اگر در دوره ديكتاتوري پهلوي سياست ايران در هماهنگي كامل با كاخ سفيد امريكا بود و آمريكا منافع بسياري را در ايران داشتند و مشاوران آمريكايي در ايران جولان مي دادند در دوره ديكتاتوري خامنه اي با آن نگاه تكيه به شرق، سياست ها هماهنگ با روسيه است و روسيه منافع بسياري در ايران دارند و مشاوران روسي در همه مراكز استراتژيك و نظامي نطام به وفور يافت مي شوند. اگر آمريكا كودتاي 28 مرداد را با مشاوراني در ايران شكل دادند. روسيه و مشاوران روسي كودتاي 22 خرداد 1388 را به سرانجام رسانده اند. در اين بين اين ملت ايران است كه تنها سركوب را در هر دو دوره تجربه كرده است و خون هاي بسيار بر سنگفرش خيابان ها ديده است.
همانگونه كه قبل از اين بيان شد اين تنها مردم ايران هستند كه مي توانند كودتا انتخاباتي را شكست دهند و پايه هاي نظام فاشيستي خامنه اي را به چالش بكشند. هيچ اميدي به حمايت بيروني نيست در عرصه بين المللي آنچه حاكم است منافع ملي هر كشوري است نه حمايت از مردمي كه عليه ديكتاتوري مبارزه مي كنند. در اين بين اگر ملت ايران عقب بشيند چيزي جز سركوب را نصيب نخواهند برد به ياد داشته باشيد كه تمامي خون هاي ريخته در قيام دانشجويي 18 تير به دزيدن ريش تراش منتهي شد و اينگونه كه قابل درك است در صورت عقب نشستن ملت ايران با توجه به تهديد هاي بي شرمانه احمد خاتمي در سخنراني نماز جمعه امروز كه سخن از كشتن و درس عبرت و مجازات بي رحمانه سر داد ، سرنوشتي جز سركوب شديد و ريشخند خون هاي به زمين ريخته در انتظار ملت نخواهد بود. تنها راه نجات حضور در صحنه مبارزه با ديكتاتوري و احيا خيابان ها است. واقعيت را بايد پذيرفت كه هر مبارزه اي هزينه اي دارد و تنها ملتي مي تواند آزاد باشد كه واهمه اي از هزينه دادن در راه عدالت و آزادي خويش نداشته باشد. تاريخ ملت هاي كه امروز در دنيا جهان آزاد لقب مي گيرند سرشار از مبارزه و هزينه دادن براي آرمان هايشان است. تنها را آزادي هر ملت را خود آن ملت رقم مي زنند.

خامنه اي ، فاشيسم ديني و ديكتاتوري عريان

حرف هاي امروز خامنه اي ، ديكتاتور ايران ، نشان دهنده آن است كه همانگونه كه پيش بيني مي شد خامنه اي پرده برانداخته و ديكتاتوري عريان را برگزيده است. فرايند حركت به سمت ديكتاتوري عريان از سوي خامنه اي ، بعد از 18 تيرماه 1378 آغاز گرديد. در آن روزها بود كه ديكتاتور دربرابر آماج انتقادات دانشجويان كه براي اولين بار با شعارهاي خود او را مورد خطاب قرار داده بودند، تاب تحمل را از دست داد و با شعبده بازي روزه خواني جنبش دانشجويي را به شدت سركوب كرد. تا جايي كه عاقبت تحقيق در رابطه با حمله به كوي دانشگاه به " دزديدن يك ريش تراش" منتهي گرديد. خامنه اي ، از آن زمان بود كه براي اولين بار ديكتاتوري خود را در معرض انتقادات بي پرده جامعه مي ديد و شعارهاي همچون " سيد علي پينوشه ـ ايران شيلي نمي شه" ، " انصار جنايت مي كند ، رهبر حمايت مي كند" كه از سوي دانشجويان در 18 تير سر داده شد پاياني بود بر تقدس كذايي كه ديكتاتور در چارچوب ديني براي خود قائل مي شد. در واقع جنبش 18 تير ماه ، ديكتاتور را از پستو به ويترين جامعه آورد و در معرض نمايش انتقادات جامعه اي قرار داد كه مسبب ناكارآمدي و مشكلات موجود كشور را نظامي مي دانست كه او به عنوان ديكتاتور در راس آن قرار دارد. آن روزها آغاز حركت خامنه اي از ديكتاتوري به سوي پايه ريزي يك نظام فاشيسم ديني (حكومت اسلامي) و برگزيدن ديكتاتوري عريان بود. در واقع خامنه اي همان راهي را برگزيد كه تمامي ديكتاتورها در مواجهه با انتقادات و خواست تغيير جامعه انجام مي دهند، حركت به سمت سركوب بيشتر و شديدتر و تسري سلطه همه جانبه قدرت بر تمامي فضاهاي اجتماعي و كنترل جامعه با تمامي ابزار سركوب و اختناق. به همين علت نهادهاي امنيتي و سركوبگر بسياري شكل گرفت. نهاده هاي اطلاعاتي و امنيتي كه در قوه قضائيه ، سپاه پاسداران ، نيروي انتظامي و... تشكيل شد همگي نشان از انتخاب ديكتاتور در برگزيدن ابزار سركوب براي كنترل جامعه و پايه ريزي نظامي مستحكم بر بنيان ايدئولوژي فاشيسم ديني (كه منبع تئوريك آن را جريان مصباح يزدي و طرفداران احمد فرديد تامين مي كنند) داشت. همين رويه بود كه توانست خاتمي را مهار كند و او را تا سطح يك تداركاتچي در نظام پايين بياورد.
در كنار اين رويه در سركوب جامعه در داخل ، ديكتاتور براي اطمينان از دفع فشارهاي بين المللي و تحكيم پايه هاي نظام فاشيستي كه در حال طراحي اش بوذد، دستيابي به سلاح هسته اي را برگزيد و تمام تلاش خود را بر اين امر قرار داد كه در كوتاه ترين فاصله زماني، با دستيابي به سلاح هسته اي از نظر خود، نظام فاشيستي خود را از فشارهاي بين المللي مصون دارد. در اين زمينه ديكتاتور ، به شدت به الگوي كره شمالي متمايل است. او ديكتاتور كره شمالي را تحسين مي كند و ماندگاري آن را به سلاح هاي هسته اي آن كشور منتسب مي داند (درحالي كه به وضوح چشم بر فقر و درماندگي ملت كره شمالي مي بندد).
بر اين موارد بايد نكته ديگري را افزود كه ناشي از ميل ديكتاتورها در وراثتي كردن قدرت نهفته است. همانگونه كه پيش از اين توضيح دادم ، خامنه اي نيز همچون ديگر ديكتاتورها چنين ميلي را دارد و به همين علت است كه پسر خود مجتبي را در اداره امور كشور دخالت مي دهد و يا به بيان دقيق تر اين مجتبي خامنه اي است كه در پرده كارها را به پيش مي برد و در كنار پدر به طراحي نظام فاشيستي مدنظر مي پردازد و سوداي تكيه زدن بر جايگاه پدر دارد و البته با اخلاق و كرداري كه در او نقش دروج مي زند بايد انتظار داشت كه در اريكه قدرت و ديكتاتوري روي پدر را سفيد كند.
همانگونه كه اشاره شد فرايند فوق از سال هاي پيش تر آغاز گرديد. در اين بين تجربه خاتمي و چالش هاي به وجود آمده در آن دوران ، خامنه اي را واداشت تا به مهندسي انتخابات بپردازد و از اين طريق مانع از برآمدن چالشي ديگر از صندوق راي شده كه مطالبات و انتقادات جامعه را به سطح هدايت كند. ديكتاتور با مهندسي انتخابات در نظر داشته و دارد آن كسي را بر صندلي رياست جمهوري بنشاند كه مطيع اوامر باشد و به گونه اي ميمون تفكر او گردد و علاوه بر آن نقش " سپهر بلاي " ديكتاتور را نيز بازي كند. به همين علت در انتخابات رياست جمهوري قبلي مجعزه حماقتي شكل گرفت و با مهندسي ديكتاتور ، فرد مطلوبي از صندوق خارج شد كه نه تنها مي توانست پيش برنده اهداف ديكتاتور باشد بلكه گام هاي ناگفته بيشتري نيز براي تحكيم ديكتاتوري او بر مي دارد.
در اين چهار سال احمدي نژاد به عنوان يك تداركاتچي تمام تلاش خود را به كار گرفت تا به آماده سازي نظام فاشيستي خامنه اي بپردازد. به كارگيري نظاميان و شبه نظاميان در بدنه قدرت اجرايي به صورت گسترده، اهدا رانت هاي اقتصادي بزرگ به افراد و شركت هاي منتسب به قدرت ديكتاتور، باز گذاشتن دست نهادهاي امنيتي براي سركوب هر چه بيشتر جامعه و بخصوص جنبش هاي اجتماعي و مدني، پيشبرد برنامه هسته اي با تمام توان و ناديده گرفتن قعطنامه هاي سازمان ملل و تحريم هاي ناشي از آن كه فشار هاي مضاعفي را بر مردم تحميل مي كند، پخش پول (اقتصاد گداپروري)در مابين اقشار پايين دست جامعه به منظور كسب حمايت و استفاده از آنها به عنوان ابزار تبليغي براي سركوب مخالفان، تقويت هرچه بيشتر سپاه پاسداران به عنوان يك حزب پادگاني و دخالت دادن آنها در قدرت، سركوب و محدوديت هاي فراوان در محيط هاي دانشگاهي براي اساتيد و دانشجويان ، شكل دادن به رنجيره اي از حامي پروري (كلاينتاليسم) براي سيطره قدرت سركوب در تمامي فضاهاي سرزميني، سركوب نخبگان سياسي و دگر انديش بستري سازي براي مهاجرت آنها از كشور، وابسته كردن هرچه بيشتر جامعه به اعانه هاي دولتي ، بسترسازي براي سركوب افراد داخل نظام كه مخالف شكل گيري چنين نظام فاشيستي هستند و.... از جمله اقدامات احمدي نژاد در كمك بنيان نهادن نظام فاشيسم ديني توسط خامنه اي ديكتاتور ايران است. در واقع چهار سال خفت و خواري ملت ايران منعكس كننده اماده سازي بنيان هاي نظام فاشيستي است كه دركودتاي انتخاباتي 22 خرداد 1388 پرده برداري شد و در سخنراني 29 خرداد 1388 توسط ديكتاتور اعلام رسمي گرديد. نظامي كه در آن حتي حضور نمايشي مردم در پاي صندوق نيز ديگر نياز نمي باشد و تمامي ابزارهاي سركوب به شديدترين شكل ممكن موجود است. صحبت امروز خامنه اي افتتاح كردن نظام فاشيسم ديني را به وضوح اعلام نمود و اعلان جنگي بود به جامعه كه هرگونه مخالفتي را به شدت سركوب خواهد كرد ، ديكتاتور در قالب يك نظام فاشيستي عريان شده و همه را به سركوب خود دعوت مي كند.
(نوشته شده در 29 خرداد 1388 )

مبارز در دوره پسامدرن

در دوره پسامدرن، به عنوان پيکره انحلال مردم ، مبارز بهترين کسي است که مي تواند مبين زندگي انبوه خلق باشد: کارگزارتوليد زيستي ـ سياسي ومقاومت در برابر امپراتوري. وقتي از مبارز صحبت مي کنيم، منظور ما چيزي شبيه به کارگزار افسرده ومرتاض بين الملل سوم نيست که خرد دولت شوروي در جانش رسوخ کرده بود، درست به همان سان که اراده پاپ در قلب شواليه هاي جامعه مسيحي فرو مي رود. منظور ما چيزي شبيه به اين يا هر کس ديگري که بر مبناي وظيفه و انضباط عمل مي کند نيست کسي که وانمود مي کند کنش هايش از يک اصل ايده آل منتج شده است . به عکس، ما به چيزي بيشتر شبيه به رزمندگان کمونيست و آزادي خواه انقلاب هاي قرن بيستم، روشنفکراني که در جريان مبارزات ضد فاشيستي محکوم و تبعيد شدند، جمهوري خواهان جنگ مدني اسپانيا وجنبش هاي مقاومت اروپا ورزمندگان آزادي تمام جنگ هاي ضد استعماري وضد امپرياليستي اشاره داريم.نمونه اصلي اين پيکره انقلابي آشوبگر مبارز" کارگران صنعتي جهان " ( IWW ) است . "کارگران صنعتي جهان "،انجمن هايي را از پايين،از طريق آشوب هاي مستمر در ميان کارگران پديد آورد ودر حالي که سازمان شان مي داد، تفکر يوتوپيايي ودانش انقلابي رانيز پديد مي آورد. از قرن نوزدهم تا قرن بيستم مبارز بازيگر اصلي " راهپيمايي طولاني " براي رهايي کار ويگانگي آفرينشگر جنبش جمعي غول آسا، مبارزه طبقه کارگر بود.
در طول اين دوران دراز، فعاليت مبارزان پيش از هر چيز، شامل مقاومت در کارخانه وجامعه ،در برابربهره کشي سرمايه دارانه بود. همچنين از طريق ودر فراسوي مقاومت، شامل شالوده بندي جمعي وبه کارگيري نيروي ضد قدرتي بود که توان نابودي قدرت سرمايه داري ومخالفت با آن به وسيله يک برنامه جايگزين حکومتي را داشت . مبارزان،نبرد خود را عليه کلبي مسلکي بورژوازي از خود بيگانگي پولي الغاي زندگي ،استعمار عواطف و..... سازماندهي کردند. شورش علامت اصلي مبارزان بود. اين رزمندگان پشت به پشت، در تاريخ تراژيک مبارزات کمونيستي شهيد شدند . برخي اوقات ونه غالبا ،ساختارهاي معمولي دولت مبتني بر مناسبات حقوقي براي وظايف سرکوبگرانه لازم براي نابود کردن ضد قدرت کفايت مي کرد. با اين حال وقتي که کفايت نمي کرد فاشيست ها وگاردهاي سفيد ترور دولتي، يا به عبارتي مافياهاي سياهي که در خدمت سرمايه داري هاي "دموکراتيک" بودند،فراخوانده مي شدند تا براي تقويت ساختارهاي سرکوب قانوني دست به کار شوند.
امروز ،پس از پيروزي هاي بي شمار سرمايه، پس از آنکه اميدهاي سوسياليستي در فضاي دلسردي و ياس، پژمرده شد و پس از آنکه خشونت سرمايه دارانه عليه کار،تحت نام فرا ـ ليبراليسم تقويت وتحکيم شد، پس چرا نمونه هاي مبارزگري هنوز سر برمي آورند، چرا مقاومت ها عمق گرفته اند وچرا مبارزه به طور مستمر با سرزندگي وحرارتي نوين، مجددا ظهور کرده است؟ بايد بي درنگ بگوييم اين مبارزه گري جديد صرفا فرمول هاي سازماني طبقه کارگر انقلابي قديم را تکرار نمي کند . مبارزان امروز نمي تواند وانمود کنند که نمايندگي را به عهده دارند حتي نيازهاي اساسي بشر استثمار شده.
امروز، به عکس مبارزه سياسي انقلابي بايد شکل مطلوب هميشگي اش را از نو کشف کند : نه فعاليت نمايشي ، بلکه فعاليت سازنده . مبارزه امروز يک فعاليت مثبت، سازنده ونوآورانه است. به اين صورت است که ما و همه کساني که عليه حکمراني سرمايه شورش کردند خود را مبارزان امروز مي دانيم . مبارزه کنندگان، به شيوه اي آفرينشگرانه، در برابر سلطه امپراتوريايي مقاومت مي کنند. به عبارت ديگر مقاومت در قلمرو زيستي ـ سياسي به طور بي واسطه با سرمايه گذاري سازمند و با صورت بندي دستگاه هاي مشارکتي توليد و اجتماع مرتبط است. اينجا تازگي پر قدرت مبارزه امروز ديده مي شود : فضايل کنش شورشگرانه دويست سال تجربه مبارزاتي را تکرار مي کند، اما در عين حال با دنياي جديد پيونددارد، دنيايي که هيچ بيروني در آن متصور نيست . دنيايي که تنها درون و همکاري حياتي وغير قابل اجتناب در مجموعه اي ازساختارهاي اجتماعي را مي شناسد، بدون هيچ گونه امکاني براي استعلاي آنها. اين درون مشارکت توليدي عقلانيت توده اي وشبکه هاي عاطفي وبهره وري سياست مشرف برحيات است. اين مبارزه ، مقاومت را درون ضد قدرت مي سازد ويک پروژه عاشقانه شورش را شالوده بندي مي کند.
افسانه کهني هست که مي تواند به ما کمک کند تا حيات آينده مبارزه کمونيستي را تصور کنيم: افسانه سنت فرانسيس آسيسي . به آثار او توجه کنيد . براي از بين بردن فقر انبوه خلق، او /فقر/ را شرط عام مي داند وقدرت هستي شناختي يک جامعه جديد را در آن مي جويد. مبارز کمونيست نيز چنين است، که در وضعيت اشتراکي انبوه خلق، ثروت بي شمارش را شناسايي مي کند . فرانسيس برخلاف سرمايه داري در حال ظهور، هر گونه انضباط ابزاري را رد مي کند و برخلاف رنج ها و فلاکت هاي بشر(در فقرونظم ساخت يافته)، طرح يک زندگي لذت بخش را در مي اندازد که همه هستي وطبيعت، حيوانات، خواهر ماه وبرادر خورشيد، پرندگان آسمان ، تنگدستان و استثمارشدگان را در پيکره اي يکپارچه ،عليه خواست قدرت و فساد گرد هم مي آورد.
بار ديگر در پسامدرنيته، خودمان را دروضعيت مورد نظر فرانسيس مي يابيم که عليه فلاکت قدرت، لذت بودن را مطرح مي سازد . اين است انقلابي که هيچ قدرتي توان کنترلش را ندارد - چرا که قدرت مشرف بر حيات وکمونيسم، مشارکت وانقلاب، دست به دست هم درعشق،سهولت وپاک نهادي به سر مي برند. اين است لذت ودرخشندگي سرکوب ناشدني کمونيست بودن.

( مايکل هارت-آنتونيونگري در کتاب امپراتوري )