۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

چرا جمهوری ایرانی؟


نویسنده : سهراب سهرابی
در انتخابات 22 خرداد و حوادث پس از آن، نه یک نفر از سلطنت طلبها و نه حتی یک نفر از سازمان مجاهدین خلق و هواداران این دو گروه مشارکت داشتند. همه آنهایی که به خیابانها آمدند سبز سبز بودند و سرخها ترجیح دادند تا در ایران، از خانه هایشان جریانات را دنبال کنند، و در خارج از کشور نیز با علم کردن پرچم خودشان، تجمعاتی جدا از سبزها براه بیاندازند.
سلطنت طلبها و مجاهدین خلق بر خلاف ادعای دروغین حکومت، نه تنها در تظاهرات و اعتراضات شرکت نداشته اند بلکه کوچکترین نقشی هم در "شعارسازی" ایفا نکرده اند. طرز فکر ایشان قادر به تزریق شعار به جوانان سبز نیست.
خصوصاً پس از روز قدس، دستگاه تبلیغاتی کودتاچیان بسیار کوشید تا سران جنبش سبز را بدلیل برخی شعارها مرعوب و وادار به موضع گیری نماید. از همین روی توضیحاتی چند در خصوص شعارهای مورد بحث ضروری بنظر می رسد:

استقلال آزادی جمهوری ایرانی
شعارهای مردم تا قبل از انتخابات، تبلیغ انتخابات و تشویق به مشارکت بیشتر بود، این شعارها بلافاصله پس از کودتای انتخاباتی و از صبح 23 خرداد تبدیل به شعارهایی بسیار محتاطانه و مؤدبانه حول محور تقلب در انتخابات و بازپس گیری آراء شد.
با حضور رهبر در نماز جمعه 29 خرداد و تهدیدات صریح وی بر علیه مردم و بلافاصله پس از شلیک اولین گلوله ها در 30 خرداد که نتیجه مستقیم تحریکات و فرامین خامنه ای بود، مردم با شعار مرگ بر دیکتاتور به دفاع از خود در برابر ولایت خودکامه و خونریز پرداختند.
پس از یک دوره طولانی سرکوبهای شدید و اثبات تجاوزات و شکنجه ها در زندانها و دادگاههای نمایشی و اعترافات فرمایشی، مردم برای شرکت در راهپیمائی روز قدس به شدیدترین شکل تهدید شدند و اینبار شعار تدافعی جنبش سبز، استقلال آزادی جمهوری ایرانی بود.
حکومتیان بسیار هراس آلود نسبت به این شعار واکنش نشان دادند و نامه پراکنی هایی توسط عمله حکومت انجام گردید و سران جنبش سبز را مورد تهدید قرار دادند. حکومت، این شعار را بر خلاف قانون اساسی و در تضاد با "محور اعتقادی و استراتژیک امام" دانست. چنین قضاوتی، اوج پررویی و تکبر حکومت است. دقیقاً همانند اینکه سارقی به منزل شما آمده باشد و در حین سرقت، گیر افتاده باشد و با اسلحه برادر شما را کشته و شما با دستان خالی در مقابل سلاح او و جنایتکاری وی و دستان آلوده بخون برادرتان، با کلماتی تند آن دزد را خطاب قرار می دهید و ناگهان جناب دزد بخشم آمده و به شما هشدار می دهد که بر اساس قانون اساسی شما در موقعیتی نیستید که به او دشنام بدهید و باید از کلامتان عذرخواهی کنید.
سران جنبش سبز تنها دلیل موفقیتشان در بسیج کردن توده ها، تکیه بر آگاهی و بینش مردم بود، آن بخشی از مردم که آگاهی کمتری داشتند فریب تظاهر حکومت سیاهی را خورده و به آنها رای دادند، اگر بخواهیم آگاهی را از سبزها بگیریم آنها همه سیاه خواهند شد و نه سرخ. ما نمی توانیم به جوانانمان بگوئیم که عقل خود را تعطیل کنند و حقایق را نبینند. فهرست بسیار طولانی وعده های رهبران جمهوری اسلامی قبل از انقلاب که به همه آنها پشت کردند، و سالها تعطیل قانون اساسی، و در حوادث اخیر، کودتا بر علیه مردم، سرکوب و کشتار و شکنجه و تجاوز، هیچ اثری از جمهوری اسلامی و قانون اساسی بر جای نگذاشته و بزرگترین ناقض قانون اساسی نیز خود حکومت است.
اینکه شعار جمهوری ایرانی مطابق قانون اساسی و آرمانهای "امام" نیست آیا به این معنی است که تقلب، کودتا، سرکوب، کشتار، شکنجه و تجاوز دقیقاً منطبق بر قانون اساسی و آرمانهای "امام" است؟
قانون اساسی یک متن مقدس و آسمانی نبوده و همه اصول آن قابل تغییر است و تشخیص ضرورت تغییر در قانون اساسی بر عهده مردم است، همان مردمی که با رای آنها جمهوری اسلامی وجاهت قانونی پیدا کرده است اینک به این نتیجه رسیده اند که جمهوری اسلامی نمی خواهند و جمهوری ایرانی می خواهند.
هر گونه پسوند اسلامی یا مذهبی، همانگونه که نظام حاکم اثبات کرد، ابزاری برای تبعیض و ستم و بیداد بنام دین خواهد شد. حکومت مذهبی، خود را پشت نام خدا پنهان کرده و به هیچ کس اجازه انتقاد نداده و بنام خدا شکنجه می کند، بنام خدا ظلم می کند و بنام خدا خلق را می کشد. مگر اینهمه شکنجه در زندانها به بهانه اسلامی بودن نظام و تغییر نام آن از شکنجه به تعزیر، تطهیر و تقدیس نمی شود؟ بازجویان هنگامی کا کابل را با تمام قدرت بالا می برند تا بر کف پای زندانی بکوبند چه چیزی را فریاد می کنند؟
جمهوری ایرانی، مطالبه ای قانونی و برحق بوده و باید به خواست و نظر مردم احترام گذاشت. دفاع از جمهوری اسلامی را بگذارید بر عهده آنهایی که بنام اسلام پایه های قدرت خود را با پلیدترین روشها تحکیم می کنند و برای حکومت کردن از هیچ جنایتی ابا ندارند. اگر کسی قصد سوء استفاده از دین و جنایت بنام مذهب و شیادی تحت لوای تقدس را نداشته باشد، بدنبال پسوند "اسلامی" برای جمهوری نخواهد بود.

نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
در این شعار نیز نهایت شعور نهفته است. جمهوری اسلامی غزه را جایگزین فلسطین کرده و این خود جنایتی بزرگ در حق مردم مظلوم فلسطین است. حماس با دلارهای سخاوتمندانه این نظام توانست بر علیه دولت قانونی فلسطین کودتا نموده و با جدا کردن غزه از فلسطین، بزرگترین خدمت را به اسرائیل نماید. فلسطینیان غزه، بیشتر از اسرائیل از حماس تنفر دارند و تحت استبداد و ظلم حماس به فغان آمده اند.
حکومت، مردم ایران را متهم می کند که با شعار نه غزه، فلسطینی ها را فراموش کرده اند، ملت در مقابل، معتقد است که این حکومت است که با خائن نامیدن حکومت قانونی فلسطین و دسیسه چینی بر علیه آن، بخش اعظم مردم فلسطین را مورد بی توجهی قرار داده و بخش باقیمانده مردم فلسطین در غزه را نیز دچار بلای حماس نموده است. حمایت از فلسطینی ها بشرطی که تأئید کننده اوامر جمهوری اسلامی باشند که حمایت نیست، بلکه خیانت به آرمانهای فلسطین و باسارت درآوردن مردم فلسطین تحت منافع یک کشور دیگر است. اگر ما واقعاً می خواهیم از فلسطینی ها حمایت کنیم، اولین گام در این راه، احترام به انتخاب و رای خود مردم فلسطین است، در حالیکه اراده و خواست مردم فلسطین برای رژیم ایران فاقد هرگونه ارزشی است.
شعار نه غزه، نه به حماس، نه به دخالتهای منفعت طلبانه کشورهای دیگر در فلسطین و قربانی کردن این مردم مظلوم است.
نه لبنان نیز یک تودهنی محکم به مزدوران حسن نصرالله است که با پول مردم ایران گردنش را کلفت کرد و نمک خورد و نمکدان شکست. بخشی از نیروهای حزب الله لبنان که برای دوره های آموزشی در ایران بودند در جریانات اخیر برای سرکوب مردم بکار گرفته شدند و دست روی نوامیس ایرانیان بلند کردند و باید بدانند که تاوان این پست فطرتی را خواهند داد.
شناخت مردم ایران از حزب الله لبنان فقط از طریق تبلیغات رسمی حکومت بوده است که از آنها چهره یک مبارز و قهرمان را تصویر می کند ولی آیا تا کنون به نحوه پیدایش حزب الله نیز پرداخته اند؟ پس از حضور نیروهای سپاه در لبنان و به مدد دلارهای نفتی، برادرکشی بین شیعیان در لبنان راه انداخته شد و بزرگترین حرکت شیعی لبنان یعنی جنبش امل، توسط مزدوران جمهوری اسلامی پاره پاره شد و بسیاری از سران و نیروهای جنبش امل کشته شدند تا بر روی خونهای ریخته شده، حزب الله لبنان بعنوان عامل مطیع نظام جمهوری اسلامی متولد شود. حتی بنیانگزار حزب الله یعنی شیخ صبحی طفیلی نیز پس از مدتی پی به خیانت خود به شیعیان لبنان برده و در صدد جبران آن برآمد که بلافاصله توسط سپاه، از حزب الله لبنان اخراج و حسن نصرالله، جوان مطیع و جویای نام و نان، بجای او منصوب شد. حزب الله لبنان ماشین پخش پول است و بخش قابل توجهی از درآمدهای فروش نفت ایران به حساب سران این سازمان ریخته می شود که اندکی از آنرا بین شیعیان طرفدار خودشان پخش کرده و الباقی را به جیب می زنند.
حزب الله لبنان پس از آنکه در سال 1385 بنا به دستور رهبر ایران، جنگ 33 روزه را با اسرائیل براه انداخته و سبب بروز ویرانی گسترده در لبنان شد، در میان کشورهای عربی منفور گردید و در خود لبنان نیز بعنوان مزدور جمهوری اسلامی و خائن به لبنان شناخته شد و در انتخابات امسال دچار شکست سختی گردید که نشاندهنده کاهش شدید مقبولیت آنها در لبنان است.
نه غزه نه لبنان، محکوم کردن جیره خواران خارجی این نظام است و ربطی به حمایت یا عدم حمایت از مردم فلسطین یا لبنان ندارد. جنایت بر علیه مردم فلسطین و لبنان محکوم است، چه توسط سربازان اسرائیل و چه توسط سربازان حماس و حزب الله. حمایت مردم ایران از فلسطین نیز از جنس حمایت حکومت جمهوری اسلامی نیست، ما مدافع خواست و اراده فلسطینی ها هستیم و به حق انتخاب آنها احترام می گزاریم بدون اینکه از آنها توقع تبعیت و اطاعت داشته باشیم.

مرگ بر دیکتاتور
رهبر این حکومت وقتی که سعید صادقی، عکاس جبهه ها، بهمراه جمعی دیگر از کهریزکی ها نزد وی رفتند، از آنها پرسید که چرا نمی نشینند، سعید صادقی توضیح داد که بقدری به وی و دیگر حاضرین در جلسه، در زندان کهریزک، تجاوز شده است که نمی توانند بنشینند، به گفته خود سعید صادقی رهبر چندین بار به پیشانی خود زد و از جلسه بیرون رفت، همین. نهایت ناراحتی رهبر از اینکه در زندانهایش به مردم تجاوز می کنند این است که بطور نمایشی به پیشانی خود بزند، همین. نه کسی دستگیر و محکوم شد و نه ملت را آدم حساب کردند که گزارش بدهند فرمان تجاوز را چه کسی داد و متجاوزین چه کسانی بودند و این عمل وحشیانه بر اساس کدام اصل قانون اساسی و وفق کدام وجه اسلامی بودن جمهوری انجام گردیده است.
رهبر در جای دیگری نیز برای تحمیق مردم، حمله به کوی دانشگاه و ماجرای کهریزک را جنایت خوانده و گفت که با مسببین، قاطعانه برخورد خواهد شد، سه ماه گذشته و هیچ اقدامی صورت نگرفته و فقط مردم را به مسخره گرفته اند.
هنگامی که نداها و سهراب ها مورد اصابت گلوله قرار گرفتند، حکومت می توانست، اگر ذره ای برای مردم ارزش و شخصیت قائل بود، بگوید که افرادی خودسرانه این عمل را انجام داده اند و خواست حکومت نبوده و با مرتکبین برخورد خواهد شد. این ساده ترین راه دلجویی از خانواده شهیدان و مردم خشمگین بود، ولی حکومت نه تنها اینکار را نکرد بلکه با وقاحت کامل به داستانسرائی و هجو پرداخت و نشان داد که از قاتلین حمایت می کند.
حکومتی که چنین اعمالی را در کارنامه خود دارد به چه اجازه ای از جمهوری "اسلامی" دم می زند و ادعای کدام قانون اساسی را دارد؟ آیا می توان این لطیفه را باور کرد که چنین حکومتی مدافع فلسطین و لبنان است؟ بهتر است بجای اینکه از شعارهای جنبش سبز ایراد بگیرند، ذره ای حیا داشته و از رفتارشان با مردم ایران، شرمنده و پشیمان باشند.

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

چرا جمهوری اسلامی شعار ما نيست؟

سعيد قاسمی نژاد

جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که جمهوری اسلامی بر جمجمه انسان ها بنيان نهاده شده است. جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که جمهوری اسلامی با نقض گسترده حقوق بشر و آزادی های اساسی پيوند يافته است. جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که به جای برابری تبعيض را مژده می دهد: تبعيض ميان مسلمان و غيرمسلمان، ميان مومن و کافر، ميان زن و مرد، ميان شيعه و سنی، ميان باورمند به ايدئولوژی اسلام سياسی و مخالف ايدئولوژی اسلام سياسی، ميان روحانی و غيرروحانی
کسانی مدعيند ۴۰ ميليون نفری که درانتخابات شرکت کرده اند از کسانی هستند که معتقدتد جمهوری اسلامی نظامی اصلاح پذير است و بنابراين دادن شعاری مغاير با جمهوری اسلامی از جانب مردم در خيابان امری غيرقابل قبول است. نه تمامی کسانيکه در انتخابات شرکت کردند معتقد به اصلاح پذير بودن نظام جمهوری اسلامی هستند و نه از اعتقاد به اصلاح پذير بودن نظام جمهوری اسلامی اين نکته بر می آيد که نبايد خواستار نظام ديگری شد. اما پيش از اينکه به اين دونکته بپردازم لازم می دانم اين نکته بديهی را توضيح بدهم که بسياری از کسانيکه در انتخابات شرکت کرده اند نه تنها به جمهوری اسلامی ارادتی ندارند بلکه ازصميم قلب با آن مخالفند و خواهان برچيده شدن بساط جمهوری اسلاميند.در انتخابات ۸۴ بخش عظيمی از مردم در انتخابات شرکت نکردند واضح بود که آن بخش ارادتی به جمهوری اسلامی نداشتند اما آن نکته ای که حياتی است وخود اصلاح طلبان هم خوب می دانند اين است که بسياری از کسانيکه در انتخابات شرکت کردند و يا حتی در ستادهای انتخاباتی اصلاح طلبان خصوصا آقايان معين و هاشمی حضور داشتند هم ارادتی به جمهوری اسلامی نداشتند ، بحث بر سر اين بود که حال که مجبور به زيستن زير دست همين موجود ناقص الخلقه هيولا صفت هستيم بهتر است کسی بر سر قدرت باشد که زندگی در اين زندان بزرگ را کمی قابل تحملتر کند ،دقيقا همين :کمی قابل تحملتر. خوب است عزيزان به ياد بياورند که بسياری از روشنفکران سکولار در آن انتخابات از اصلاح طلبان حمايت کردند نکند آنها هم از عشاق سينه چاک جمهوری اسلامی بودند؟
ممکن است کسانی بگويند اگر به جمهوری اسلامی اعتقادی ندارند چرا در انتخابات شرکت می کنند؟ سوال خوبی است چنانکه عده ای که ظاهرا هم سبزند و هم طرفدار آزادی چنين گفته اند و بدتر از خامنه ای و جنتی تکليف مردم را مشخص کرده اند که اگر جمهوری ايرانی می خواهيد حق نداشته ايد در انتخابات شرکت کنيد. مسئله اما چنان که گفتيم ساده است در انتخابات پيشين مردم وگروههای سياسی محاسبه کردند که وضعشان با شرکت در انتخابات اندکی بهتر می شود وحضوردوباره احمدی نژاد ضرری عظيم در پی دارد.شرکتی از سرناچاری و با اميد به آينده ای بهتر. شرکت در انتخابات برای مردم و بسيار گروههای سياسی ربطی به مشروعيت دادن به جمهوری اسلامی نداشت چرا که دولت در زندگی هر روزه مردم موثر است و مسائلی حياتی تر و عينی تر از مشروعيت دادن يا ندادن به حکومت را پيش پای ما گذاشته بود آن هم در وضعيتی که افق تغييرات اساسی سخت تيره بود.امروزه بسياری مجبورند سربازی خود را در سپاه بگذرانند ايا اين به معنای اعتقاد آنان به ايدئولوژی وعملکردسپاه است يا اجبارشان برای گرفتن کارت پايان خدمت؟مردم مجبورند برای حل مشکلاتشان به قوه قضائيه مراجعه کنند اين چه ربطی به اعتقاد به قوه قضائيه يا اعتقاد به اصلاح پذير بودن جمهوری اسلامی يا قوه قضائيه دارد؟از پی دولت به راستی بيمار احمدی نژاد شرکت مردم در انتخابات ضروری به نظر می رسيد ريختن اين رای به پای جمهوری اسلامی همان کاری است که آقای خامنه ای می کند.
آيا همه کسانيکه در انتخابات شرکت کردند به اصلاح پذير بودن نظام جمهوری اسلامی معتقد بودند؟ نخير. بسياری، تاکيد می کنم بسياری معتقد بودند که با شرکت در انتخابات ما اولا مطالبات خود را مطرح کرده و به گوش جامعه می رسانيم و ثانيا در صورت موفقيت و حضور کانديدايی اصلاح طلب در قدرت فرصتی برای نهادهای مدنی و نيروهای مخالف برای سازماندهی بهتر و بيشتر برای تغيير ساختاری مورد نطر فراهم می شود.اين حرفها پيش از انتخابات به وضوح زده شده است و اين بدمستيهای شريعتمدارانه و عهد شکنيهای به لحاظ تاريخی براستی مدنی براستی جای تاسف دارد.
آيا اعتقاد به اصلاح پذير بودن جمهوری اسلامی به معنای اين است که کسی جز جمهوری اسلامی چيز ديگری نمی خواهد؟خير.فی المثل نهضت آزادی از ابتدا با جمهوری اسلامی موافق نبوده است و خواهان جمهوری دموکراتيک اسلامی بود. نهضت آزادی همواره اصلاح طلب بوده است اين چه ربطی به جمهوری اسلامی خواه بودنش دارد؟اخيرا دکتر يزدی خواهان تجديد نطر در بحث ولايت فقيه وحذف آن شد. دکتر يزدی اصلاح طلب است اما اصلاح طلبيش معطوف به تغييرات اساسی در جمهوری اسلامی است، يعنی جمهوريت بدون ولايت فقيه، جمهوريت بدون حق ويژه برای روحانيون، جمهوريت بدون تبعيض عليه زنان، جمهوريت بدون تبعيض مذهبی و اين همه اگرباشد ديگرجمهوری اسلامی درکار نيست.اين آخر چه منطقی است؟ اگرکسی فی المثل در دوران رکود اقتصادی حاضرشد با حقوقی ناچيز کارکند آيا اين به اين معناست که بايد تا آخر عمر همان حقوق ناچيز را بخواهد؟ بخشهای مهمی از مردم ما اينک پس از اين خونها و هزينه ها قيام نکرده اند که فقط احمدی نژاد نباشد و مهندس موسوی باشد. شعار مرگ بر خامنه ای را نشنيده ايد؟ مردم ما قيام نکرده اند که خامنه ای نباشد و به جای او روحانی ديگری رهبر باشد خصوصا که ديگران نيز آن زمان که قدرتی داشتند بسی تندروتر از آقای خامنه ای بودند.مسئله فرد نيست نظام و جايگاهی است که استبداد را نهادينه کرده و تبعيض را روا می داند. هر قدر از آن جايگاه فاصله گرفته می شود آدميان به عقل سليم و دين رحمان و رحيم نزديک تر می شوند و هر قدر به آن جايگاه نزديک می شوند بر جنون و غضبشان افزوده می شود.در اين ميان فقيه عاليقدر آيت الله العظمی منتظری استثنايی يگانه است که با دست خود اين حلقه جنون آور قدرت مطلقه را پس زد و گوهر ايمانش را از طوفان بلا به در برد،ديگرانی که اما اينک در جنبش سبز فعالند تقريبا همگی در آزمون اين حلقه قدرت يک باری رفوزه شده اند ،سحر حلقه آنان را فريفته و آلوده کرده است.اگر حتی دستانی به خون آلوده ندارند بر دستانی به خون آلوده بوسه زده اند. اگر حتی خود پيکر ديگرانی را شکنجه نکرده اند پيکر شکنجه گران را صادقانه در آغوش گرفته اند،يا با قلم و قدم خود سرکوب را حمايت کرده اند يا با سکوتی تاييد آميز با آن ماشين کشتار و سرکوب همکاری کرده اند.گناه بيش از آنکه از افراد باشد از آن دستگاه و زمزمه سحرآميز آن حلقه قدرت مطلقه است ،آزموده را آزمودن خطاست و عاقل از يک سوراخ دوبارگزيده نمی شود .
کسانی مدعيند پای جمهوری اسلامی خونهای بسياری ريخته شده است و اين باعث می شود که همه ما مجبور به پذيرش آن باشيم. اين براستی از آن حرفهايی است که بيشترشايسته امثال عزيز جعفری و جنتی و مسعود ده نمکی است. من درباره خون تنها به سه نکته اشاره می کنم. جمع قابل توجهی از کسانی که شهيد شده اند و وصيت نامه شان قابل انتشار تشخيص داده شده در وصيت نامه هاشان خواسته اند که بازماندگان پشتيبان ولايت فقيه باشند.بسم الله پشتيبان ولی فقيه باشيد.ثانيا آنکه اگر نظامی جنگی را بی خردانه به درازا کشانيد و خون بسياری از جوانان به ناخق بر زمين ريخت اين با چه منطقی دليلی بر حقانيتش می شود ؟اگر چنين باشد رژيم هيتلری بر حق ترين رژيم تاريخ است چرا که بسياری از جوانان آلمانی با عشق برايش جان دادند.و نکته سوم انکه آيا فقط بسيجيان و سپاهيان در جنگ شهيد شدند؟ چرا آن همه سربازان وظيفه بی گناهی که يقينا بسياريشان دلداده جمهوری اسلامی نبودند همواره در گيومه اند؟چرا کسانی نمی روند ببينند آنان که به جبر زمانه به جنگ کشيده شدند چه آرزويی برای ميهن در دل داشتند؟ يقينا استمرار نظامی که جنگی بيهوده را به درازا کشاند و آنان را به کام مرگ فرستاد را در دل انتظار نمی کشيدند.
جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که جمهوری اسلامی بر جمجمه انسانها بنيان نهاده شده است. جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که جمهوری اسلامی با نقض گسترده حقوق بشر و آزاديهای اساسی پيوند يافته است. جمهوری اسلامی درشعارهای ما جايی ندارد چرا که به جای برابری تبعيض را مژده می دهد: تبعيض ميان مسلمان و غيرمسلمان، ميان مومن و کافر، ميان زن و مرد، ميان شيعه و سنی، ميان باورمند به ايدئولوژی اسلام سياسی و مخالف ايدئولوژی اسلام سياسی، ميان روحانی و غيرروحانی ...
مبارزه پيش رو يقينا مبارزه ای طولانی است و در اين راه ما نيازمند وحدتيم . وحدت اما در گروی اين نيست که کسانی تاريخ را تحريف کنند، به بهانه شرايط خطيرکنونی به ديگران زوربگويند و مدعی شوند با شعار نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی وحدت جنبش حفظ می شود و هر کس جمهوری اسلامی را نمی خواهد جايی در ميان مردم و جنبش عظيم مردم ندارد آن هم در حاليکه اين مردمند که در شعارهايشان در برابر جمهوری اسلامی، جمهوری ايرانی را می نهند و در برابر هم غزه هم لبنان، فرياد نه غزه نه لبنان را سر می دهند. وحدت نيروها در جنبش با اصرار اصلاح طلبان بر اينکه سخنگوی اجباری بخشهای غيرمذهبی ،سکولار، مذهبی های سنتی و مخالف اسلام سياسی باشند تامين نمی شود. وحدت نيروها وقتی تامين می شود که اصلاح طلبان پايگاه واقعی اجتماعی خود، يعنی مدافعان اسلام سياسی با قرائت دموکراتيک – صرفنظر از اينکه امکان پذير هست يا نه – را نمايندگی کنند. اصلاح طلبان اگر براستی به جامعه ای دموکراتيک می انديشند بهتر است بپذيرند که حرف خود را بزنند، موقعيت موقتی که اصلاح طلبان به دليل حذف خشونت بار نيروهای ديگر توانسته اند نمايندگی انحصاری بخشهای محذوف جامعه را به دست بياورند و با منطق همين است که هست می خواهيد بخواهيد نمی خواهيد نخواهيد با خواسته های آن بخشهای محذوف برخورد کنند سريعا در حال تغيير است و ادامه آن امکان پذير نيست. اصرار بر استفاده بی رويه از سرمايه ای که موقتا در دستهای آنان است تنها منجر به از بين رفتن وحدت جنبش نمی شود اصلاح طلبان را نيز برای هميشه از دور خارج خواهد کرد.بهتر است هيچ يک ازما تجربه انتخابات ۸۴ را از ياد نبريم، بخش عظيمی از تحريم کنندگان انتخابات ۸۴ از آن انتخابات درسهای مهمی آموختند اصلاح طلبان اما گويا هنوز درس خود را نياموخته اند و با همان غرور و تبختری با ديگران سخن می گويند که موجب روی کار آمدن احمدی نژاد شد.

پايان سخن اينکه فارغ از تمامی اين بحثها اين شعار حتی به لحاظ تاکتيک تظاهراتی هم اشتباه است. در تظاهراتی که بلندگوهای حکومت فرياد نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی را سر می دهند دعوت مردم به سر دادن چنين شعاری همراه با حکومت آيا جز ياری کردن حکومت برای مصادره اين روزاست؟

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

شعار رهایی از دیکتاتوری

استقلال ، آزادی ، جمهوری ایرانی

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

اعتصاب های اجتماعی


این یادداشت ها اشاره دارد به اعتصاب هائی که:
1-   اغلب شرکت کنندگان بالقوه آن در اتحادیه ها و یا سایر سازمانهای رسمی کارگری سازماندهی نشده اند.
2-    هدف اصلی، نه تاثیر گذاری آنی بر وضعیت کارگر بلکه رژیم یا ساختاراجتماعی است. و
3-    مقام های در قدرت نمی خواهند این اعتصاب ها را مشروع قلمداد کنند. ما این ها را " اعتصاب های اجتماعی" می نامیم.


سازمان


جائی که سازمان های کارگری، اندک، ضعیف یا زیر کنترل کارفرما یا رژیم هستندکارگران باید بتوانند به سرعت در سطحی گسترده سازماندهی کنند. این کار در عرصه تاریخی هم چندین بار در لهستان، آفریقای جنوبی و فیلیپین اتفاق افتاده است اما در هر حال نیاز به شکل نرمش پذیر تشکیلاتی ای دارد که مردم بتوانند شبانه برپاسازند و مدام، رهبران جدید و مشارکت کنندگان تازه ایجاد کنند.


این سازمان ها نوعا به یکی از دو شکل زیر درمی آیند: بعضی " شوراهای کارگری" تشکیل می دهند و افراد درآن ها ضمن برپائی جلسات، خودرا تعریف ونمانیدگان خویش را انتخاب می کنند. قوت این شکل سازماندهی درآن است که همه دست اندرکاران به نوعی درگیر کارند و نمایندگانشان هم مشروعیت دارند چرا که انتخاب شده اند. ضعفش در آن جایی است که افراد درون شورا با توجه به دیدگاه های متعارض نتوانند به توافق برسند.


گزینه دوم" گروه های وابسته " اند. در این حالت 5 تا ده نفر که به هم اعتماد دارند دیدار می کنندبه تعریف خود و گروه می پردازند، سپس نمایندگانی به " شورا ی سخنگویان" می فرستند که کارش هماهنگ سازی است.در این حالت مشروعیت شورا ی کارگری وجود ندارد اما افراد در حالتی که هنوز از پشتیبانی اکثریت برخوردار نیستند امکان سازماندهی و نوآوری دارند. حسن دومش این است که گروه ها می تواننددست به اقدام ها ی مشخصی بزنند و سپس ناپدید شوند تا از سرکوب درامان بمانند.


در بسیاری از موقعیت ها دعوت به ایجاد  شوراها ی کارگری و سازماندهی آن ها در صورت امکان، اقدامی درست است اما وقتی چنان امکانی نیست برپائی گروه های وابسته معنی دارتر می شود.


 سرچشمه ها ی قدرت


اعتصاب های اجتماعی بیان کننده چند گونه متفاوت قدرتند:
1-   برای صاحبان و مدیران کسب وکار و نهادهائی که بسته می شود مشکل ایجاد می کنند.
2-    با نشان دادن خود به عنوان تجسم ارزش ها و منافع مخالفان وضع موجود،برای مردم جذابیت دارند و آنان را بسیج می کنند.
3-    به مقام های در قدرت نشان می دهند که با چنان اعتصابی آن ها را آسیب پذیر ساخته اند.
این ها ممکن است با یکدیگر تا اندازه ای تداخل داشته باشد. برای مثال ممکن است اقدام های برهم زدن نظم، مقامات را بترساند اما بخش بزرگی از مردم را هم دچار هراس کند.
بخش بزرگ هنر اعتصاب های اجتماعی جذب طیف گسترده مردم است که در همان حال رویاروئی با صاحبان قدرت و کارفرمایان را نیز به شکل موثری پیش ببرد.


تعریف هدف ها




در تعریف هدف های اعتصاب باید چند ملاک هماهنگ گردد.


درخواست ها باید هدف های گسترده ای را دنبال کند تا برای بخش عظیم جامعه جاذبه پیدا کند.


خواست ها باید موجب وحدت بخش ها ی متنوع جامعه شود( میان کارکنان بخش خصوصی، کارمندان دولت، زنان، طبقه متوسط تحصیل کرده، محرومان شهری و روستائیان فقیر).


خواست ها باید هنجارها ی پذیرفته شده درطیف وسیعی را نمایندگی کند، هنجارهائی که درحدی گسترده در جامعه پذیرفته شده است مثل حمایت از دموکراسی.یا هنجارهای بین المللی مانند حقوق بشر و حقوق کارگران.  این هنجارها در برنامه "همبستگی " لهستان درج شده بود. شاید هم هنجارهائی که در قانون اساسی موجود وجود دارد اما مقامات ازاجر ای آن ها سر باز می زنند.


در یک اعتصاب اجتماعی معمولا این امکان هست که هدف های کلی بالا را در یک خواست ویژه محلی ادغام کرد تا بخش های بزرگتر ی از مردم آن محل یا نهاد را جذب کند مانند درخواست کم کردن ساعت ها ی کار، افزایش دستمزدها، تغییر قانون کار و مانند آن.


می توان هدف های گسترده ای را که امکان  تحقق آن ها به فوریت وجود ندارد، با هدف های فوری که مقامات آماده پذیرش آن ها هستند، بی آن که در اقتدارشان خللی عمده واردآید، ترکیب کرد. برای مثال، دولت ممکن است با خواست آزادی کامل بیان، اجتماعات یا رسانه ها موافقت نکند اما زندانیان سیاسی را آزاد کندو جلو چماقدارهایش را بگیرد.


اعتصاب های اجتماعی و جنبش هائی که خاستگاه آن اعتصاب ها هستندبه روندی نیاز دارند که طی آن، هدف ها را تعیین و تعدیل کنند. نوعی همایش های روزمره مشارکتی که چگونگی آن ها به درجه سرکوب و فشار بستگی دارد، باید بخشی از این روند باشند.


 ارتباطات


در موقعیت سرکوب و فشار، وجود صورت ها ی چندگانه ارتباطات، در چارچوب جنبش امری اساسی است. اینترنت و سایرابزارهای  شبکه های اجتماعی" وب-2" ، نقش قاطع خودرا در اعتصاب های اجتماعی اخیر به خوبی نشان داده اند. اما این ها باید به یاری طیف گسترده ای از شبکه های تلفنی، شخصی و ارتباطات دهان به دهان تکمیل گردد.
ارتباطات باید دو کارکرد رابا مقتضای خاص خودش به پیش ببرد:
1-   باید شکل گیری سریع عقاید و وفاق را امکان پذیر کند.
2-    هماهنگی سریع برای اقدام را ممکن سازد.


برخورد با سرکوب و فشار


در برابر امکان یا وقوع یک اعتصاب اجتماعی، مقامات غالبا به سرکوب روی می آورند و دامنه این سرکوب از ایجاد رعب تا بازداشت، شکنجه و ترور پیش می رود. غالبا موثر ترین راه مقابله با سرکوب، آن است که نشان داده شود چنان اقدامی برای صاحبان قدرت با نتیجه عکس همراه خواهد بود. راهکار این نیز " جوجیتسوی سیاسی" است (یعنی هنررزمی و دفاع از خود بدون توسل به سلاح، هنری که در ژاپن و چین رشد و نمو یافت ). در این جا هر اقدام دولت برای سرکوب موجب می شود حمایت بخشی از جامعه از دولت سلب گرددو مشروعیت آن زیر سوال برود. این کار البته به عدم توسل به خشونت نظام یافته ای نیاز دارد که درآن، اعتراض کنندگان، خودرا به عنوان طرفداران صلح، نظم و قانون مشروع به مردم نشان می دهند و مقام ها ی دولتی را به عنوان خرابکارانی  خارج از کنترل که تلاش دارند به هر قیمت وبا توسل به خشونت غیر قانونی قدرت را حفظ کنند، می نمایند. 


این البته مستلزم تعهد به عدم توسل به خشونت به عنوان یک اصل جهان شمول نیست.بلکه نمانیده تعهد بخشی از شرکت کنندگان در اقدام اعتراضی به پرهیز از توسل به خشونت است. صرف نظر از این که میزان تحریک طرف مقابل چقدر باشد. در بهترین حالت این عدم توسل به خشونت، از راه توافق رسمی شرکت کنندگان در اعتصاب به متوسل نشدن به خشونت  در جریان اعتصاب و سایر اقدام ها تکمیل می گردد.


درچارچوب تعهد اعتصاب گران به دوری گزیدن از خشونت، هر عمل سرکوب  خشن از سوی دولت می تواند نوعی خرابکاری غیر قانونی تلقی گردد و حتا اعضائی از جامعه  راکه از هدف های جنبش پشتیبانی کامل نمی کنند را می توان حول محور سرکوب مخالفان از سوی دولت بسیج کرد.


 تاکتیک ها


اعتصاب های اجتماعی ممکن است شکل های بی نهایت متنوعی به خود بگیرند. می توانند در صنایع اساسی یا در مناطق کسب وکارشهری یا در هردو متمرکز گردند. ممکن است اعتصابی گسترده باشد یا اعتصاب های کوتاه که گروهی از کارگران به طور موقت دست از کار می کشند و وقتی به سر کار باز می گردند گروه دیگری کار را تعطیل می کنند.ممکن است کوتاه مدت باشند مثلا یک روزه یا حتا کمترو یا تا رسیدن به پیروزی، شکست یا سازشی میانه.


اعتصاب های اجتماعی معمولا با اشغال محل کار همراه می شود مانند مورد لهستان که در جریان اعتصاب عمومی، فعالان جنبش همبستگی این شعاررا پخش می کردند: " مقر حزب  را آتش نزنید. کارخانه ها را اشغال کنید". با اشغال کارخانه ها سرکوب کارگران مشکل تر می شودضمن این که دولت ها بارها چنان اقدامی را چالشی انقلابی  علیه قدرت خود تلقی کرده و در بلند مدت، سازش را ناممکن ساخته اند.


اعتصاب های اجتماعی ممکن است با تظاهرات آرام یا ناآرام درخیابان ها همراه باشد. یا این که اعتصابی ها در خانه بمانند. تظاهرات خیابانی این حسن را دارد که به اعتصاب کنندگان و طرفداران آن ها جرات می دهد. بر اعتمادآن ها می افزاید و مقاومت شان در برابر سرکوب را بیشترمی کند. ضمن این که هدف آسانی برای سرکوب گران به شمارمی روند.


تاکتیک ها را باید بر پایه ملاحظه ها ی زیر برگزید:
1-   با توجه به وضعیت جاری جنبش، مردم می خواهند چه بکنند؟
2-   طیف گسترده تر جمعیت چگونه به تاکتیک ها واکنش نشان می دهد؟
3-    تاکتیک ها ی متفاوت چه واکنشی را از سوی دولت برخواهد انگیخت؟
4-    پیامدهای ( نمایش قدرت، چانه زنی، تغییر افکار عمومی، شکاف و تغییر در مراکز قدرت، ) تاکتیک های متفاوت چه خواهد بود؟


توان ایجاد تغییر درتاکتیک ها یک امتیاز بزرگ است. وقتی جنبش در یک تاکتیک خاص قفل می شودمخالفان آن می توانند هزینه و رنج تداوم آن را آن قدر بالا ببرند که ادامه آن ناممکن شود وجنبش شکست بخورد. اما اگر جنبَش بتواند بنا به ابتکارهای خود تاکتیک ها را عوض کند می توان از چنان شکستی جلوگیر ی کرد. برای نمونه، وقتی دولتی ها می خواهند عده زیادی از مردم را درخیابان ها به ضرب گلوله از پا ی درآورنداشغال کارخانه ها بهترین گزینه است.


 اقدام ها ی نمونه


اعتصاب های اجتماعی غالبا می توانند از یک مورد نمونه الگوبرداری کنند. اگر یک گروه از کارگران آماده دست زدن به اقدام با پذیرش مخاطره ها ی آن است، ابتکارگروه می تواند منبع الهام و مشوق دیگران درپیروی ازهمان راه بشود. این کارمی تواند بهترین راه برای رویاروئی با موقعیتی باشد که همه در انتظار دست زدن به عمل هستند، اما ابتدا می خواهند بدانند دیگران جرات و تعهد کافی را برای عمل دارند یا نه. یک چنان اقدام ها ی نمونه راه را باز می کند و زمینه را برای اعتصاب عمومی فراهم می سازد. هم چنین چنان اقدامی می تواند موجب پیدایش تاکتیک ها ی تازه در روند مبارزه گردد.


آزمون ها


اعتصاب های اجتماعی گام نهادن در سرزمین ناشناخته هاست. پیشاپیش نمی توان گفت که چه تعداد افراد در آن شرکت می کنندو یا مایل به شرکت درآن هستند. همین طور هم نمی توان گفت قدرتمداران یا عامه مردم چگونه واکنش نشان خواهند داد. جنبش ها می توانند تلاش کنند تا با اقدام های کم دامنه تر"عمق آب را بسنجند". اگر مردم نمی خواهند به تظاهرات صلح آمیز بپیوندند شاید زمان برای فراخوان به اعتصاب مساعد نباشد. برعکس، اگر عده زیادی و بیش از میزان انتظار به تظاهرات بروند و همگی دارند در باره گام بعد ی حرف می زنند، ممکن است زمان اعتصاب مناسب و خوب باشد. اگر دولتی ها مردم را سرکوب کنند و این امر باعث خشم عمومی گردد در درون حاکمیت عده ا ی به انتقاد از اقدام دولت می پردازند. در چنان حالتی جنبش می تواند ارزیابی کند که روی پشتیبانی  چه گروه هائی می تواند محاسبه کند و چه کسانی ممکن است دولتی ها را از سرکوب برحذر دارند.


 برد از راه باخت


دولت های سرکوب گر غالبا از رشته تاکتیک ها ی طولانی بهره می گیرند : تحقیر، تبعید، تفرقه اندازی، ایجاد ترس و فشار با هدف سرکوب جنبش. تنها وقتی همه این ها با شکست رو به رو شد و جنبش ادامه یافت، دولتی ها درمی یابند که باید امتیازهائی بدهند و گرنه این تهدید هست که جنبش تا پایان راه پیش برود. جنبش های در نهایت پیروز ،اغلب با ناکامی های پیاپی رو به رو بوده اند. نمونه بارزاین امر راه طولانی مبارزه باآپارتاید درافریقای جنوبی است.


جنبش ها به ادامه نیاز دارند به رغم این که با شکست ها ی این چنینی رو به رو شوند . و همین است که آن ها را درنهایت پیروز می کند. آن ها برای راه پیمودن درمسیر پیروزی به چنان گام های لازمی نیاز دارند. باید به هنراستراتژیکی عقب نشینی آراسته باشند واستاد این هنر مائو می گوید چنان هنر ی شامل تهاجم ها ی کوچک در چارچوب عقب نشینی بزرگ است. عقب نشینی موفقیت آمیز موجب توخالی ماندن پیروزی مخالف می شود.


بهره گیری از شکاف درون حکومت
                                            
جین شارپ به شیوه درخشانی نشان داده است قدرت اغلب جنبش ها ی پیروز بیش از مخالفانشان شده است بدان سبب که مخالفان  و طرفداران شان را متقاعد کرده اند ادامه مبارزه هزینه ای بسیار بالا یی برای آن ها دارد. این امر اغلب به صورت پیدائی "گروه های صلح" در میان مقام های دولتی نمودار می شود. عمق بخشیدن به  این شکاف هدف کلیدی استراتژی اعتصاب های اجتماعی است.


اول این که لازم است این نکته جا انداخته شود که جنبش و چالش های آن فروکش کردنی نیست. به گفته شارپ قاطعیت کلید پیروزی  مقاومت غیر خشونت آمیز است.


دوم این که لازم است نگذارند عناصر بالقوه " گروه صلح" در درون حاکمیت به آغوش " گروه جنگ" بیفتند. معنی کلی این گزاره این است که باید امکان برقراری یک حل و فصل صلح آمیز حتا در اوج سرکوب از نظر دور داشته نشود.


 جنگ جنگ، گفتگو گفتگو


اعتصاب اجتماعی چگونه پایان می گیرد؟ اگر دولتی ها نتوانند آن را سرکوب کنند در مرحله ای به نوعی تاکتیک یا گفتگوی رسمی روی می آورند. درلهستان و در سایر کشورها ی اروپا ی خاوری این امر به صورت " گفتگوها ی میز گرد" میان رژیم و مخالفان درآمد. در آفریقای جنوبی درپی اعتصاب بزرگ "اتحادیه های کارگری کنگره ملی" رژیم آپارتاید با نلسون ماندلا  نماینده کنگره ملی آفریقا مذاکره کرد. حتا رژیم هایی که سوگند خورده اند هرگز با مخالفان شان گفتگو نخواهند کرد  درمرحله ای که سایر گزینه های پیش رو بدتر باشد به مذاکره تن در می دهند.


فکر گفتگو "با دشمن" همیشه ناراحت کننده است. همیشه هم در این گفتگوها  فرصتی برای تفرقه  یا تسلیم شدن ها پیش می آید. اما در مجموع ، جنبش های اجتماعی و اعتصاب ها از این راه به سوی تحول جدی پیش می روند.


جنبش ها اغلب به گفتگوهای کارآمد روی می آورند. اگر گفتگوها را هدف آشکار اقدام خود اعلام کرده باشند، درچنان صورتی آغاز گفتگو به جای آن که سردرگم کننده و انحرافی باشد یک پیروزی برای جنبش به حساب می آید. 


گفتگوها اغلب می تواند کارآمد باشد، به شرط آن که در لحظه آغاز گفتگو جنبش توانسته باشد روند کارساز جاانداختن هدف های عمومی را با موفقیت به پیش برده باشد. درچنان حالتی گروه ها ی مختلف حاضر درجنبش با دریافت امتیازی هرچند اندک، جنبش را رها نخواهند کرد.


جنبش ها باید راه های جوابگو ساختن گفتگوها را مشخص کنند. ( گفتگوهائی که به پایان اعتصاب اول گدانسک منتهی شد در حضور دوربین ها ی تلویزیونی صورت گرفت و ده ها هزار کارگر لهستانی در بیرون محوطه کارگاه کشتی سازی آن را تماشا می کردند).


و سرانجام، گفتگوها می تواند موفقیت آمیز باشد اگر ابزارها ی عقب نشینی آبرومندانه دولت را فراهم سازد و خواهان تسلیم بی قید وشرط حکومت نباشد. بنا بر این جنبش باید برداشت روشنی از درخواست های اساسی داشته باشد و میان این ها با خواست های غیر اساسی که می توان در باره آن ها به سازش و مصالحه رسید تفاوت قائل شد. گفتگو گزینه مبارزه نیست. راه دیگری برای پیشبرد مبارزه است. هریک به نوبت دنبال دیگری می آید. جنبش باید بتواند از گفتگوهای بی حاصل بیرون برود و به مبارزه ادامه بدهد.مائو می گفت:" جنگ جنگ، گفتگو گفتگو".   


۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

بسترهاي مبارزه با دیکتاتوری

در رابط با بسترهاي مبارزه بايد درون مايه هاي اجتماع مورد توجه قرار گيرد و تاكيد بر خرده جنبش هاي اجتماعي باشد كه داراي اصالتي بنيادين در اجتماع مي باشند و پتانسيل در نورديده قدرت جاري در بدنه اجتماع را دارا هستند. در اين راستا بايد از سازمان ها و نهاد هاي سلسله مراتبي برحذر باشيم زيرا كه اين سازمان ها و نهاد در واقع به جاي توجه به فرد انسان در اجتماع ، بيشتر از همه به ساختار خود اهميت مي دهند. اين بدان معنا است كه در فرايند مبارزه براي نهاد ها و سازمان هاي سلسله مراتبي حفظ سازمان و نهاد از انسان اهميت بيشتري دارد و به راحتي انسان ها را فداي حفظ ساختار مي كنند. بر اين مبنا مبارزه بايد بر بستر فرد در بطن اجتماع صورت گيرد كه اين انسان ها به صورتي شبكه اي به هم پيوند مي خورند و به جاي سلسله مراتب عمودي ، پيوندي افقي را دارا هستند.
تاكيد بر سطح شبکه در واقع گونه اي گذار از رويکرد درختي و پانهادن به رويکردي ريشه اي در عملگرايي قلمداد مي شود . رويکرد شبکه اي پيوند هاي افقي انسان ها در اجتماع فضاهايي را شکل مي دهد که در آن آزادي و تخطي و سرپيچي امکان بروز دارد. اين فضا را مي توان« مناطق كنشگري آزاد اجتماعي »اطلاق نمود. بر بنيان چنين فضايي است که خرده جنبش هاي اجتماعي مي توانند پديدار شده و فرآيند مبارزه را شكل داده و حاكميت را به چالش بكشند.
علاوه بر نكته ديگر اهميت قائل شدن براي تمامي خرده جنبش هاي اجتماعي براي مبارزه است. تاكيد بر يك يا چند خرده جنبش خاص ، سبب مي گردد چشم انداز كلي شكل گيري يك جنبش اجتماعي حداكثري مخدوش شده و فرايند مبارزه ناكام ماند. در واقع تاكيد تنها بر يك يا چند خرده جنبش خاص، دامن زدن به تقابل هاي دوگانه مابين خرده جنبش هاي اجتماعي است و نشان از عدم تكافوي انديشه گري مناسب در مبارزه بر بستر اجتماع انسان ها دارد. تعصب يا تعلق نسبت به يك يا چند جنبش اجتماعي ناشي از پيشنه تاريخي قبيله گرايي در اجتماع است كه سبب مي گردد گونه اي مطلق انگاري برذهن انسان ها ـ حتي به اصطلاح روشنفكران آن ـ سايه افكند. نگاه واقع بينانه به اجتماع امروز ايران نشان دهنده خرده جنبش هايي است ـ كه چه ما بخواهيم و چه نخواهيم ـ در اجتماع وجود داشته كه در تلاش و مبارزه با حاكميت در راستاي حقوق مدني خود هستند. جنبش هايي كه عبارتند از :
ـ جنبش زنان : كه امروزه سرآمد مبارزه مدني مي باشند . فعاليت هاي بي وقفه آنها براي به دست آوردن حق برابري و حذف قوانين تبعيض آميز عليه زنان ، غير قابل انكار و ستايش شده است. شكل گيري كمپين هاي اجتماعي در مبارزه براي احقاق حقوق خود و افزايش سطح آگاهي زنان و تغيير نگرش سنتي به زن، نشان از بلوغ فكري بسيار عميقي در جنبش زنان دارد.
ـ جنبش كارگري : اين جنبش چنان فرايند رو به گسترش را در برگرفته كه در ساليان اخير مطالبات اقتصادي و مدني خود را به قدرت از حاكميت مطالبه مي كند. عمق آگاهي هاي شكل گرفته در جنبش كارگري در ايران سبب گرديده كه كارگران بدور از تعصبات ايدئولوژيك ناشي از ساختارهاي سلسله مراتبي، بر بستر كنشگري اجتماعي عمل نموده و از هر گونه قرار گرفتن در ساختارهاي فسيل شده پرهيز كنند. در واقع امروز اين ساختارها هستند كه ادعاي حمايت از جنبش كارگري دارند و كارگران تنها در قالب شبكه هاي كارگري خويش عمل مي كنند .
ـ جنبش دانشجويان : فرايند مبارزه دانشجويان بخصوص بعد از « فريب بزرگ اصلاحات» ابعادي عقلاني تر يافته است و سبب دوري هر چه بيشتر از نهاد هاي گرديده كه با انتساب خود به جريان دانشجويي ، منافع نهادي خود را دنبال مي كردند. امروزه دانشجويان را نمي توان در قالب يك يا چند تشكل دانشجويي ، تقسيم بندي كرد. بلكه اين بدنه اجتماعي دانشجويان است كه جنبش دانشجويي را به پيش مي برد و در اين بدنه گونه اي از پلوراليسم دانشجويي به وضوح قابل مشاهده است.
ـ جنبش معلمان : اين جنبش در چند سال اخير بر بنيان مطالبات اقتصادي و مدني معلم ها شكل گرفته كه گستره آن هر روز بيشتر مي شود. اهميت اين جنبش وقتي قابل درك است كه اين نكته را متذكر شويم كه در نظام فاشييسم ديني در ايران ، در طول ساليان حكومت خود سخت ترين گزينش ها استخدامي به معلم ها مرتبط بوده و از آنجا كه اين نظام فاشيستي جريان قدرت خود را در آموزش تسري مي دهد انتخاب معلم ها اهميت فراوان داشته و عبور از گزينش استخدامي براي هر فرد اجتماع امكان پذير نبوده است. اكنون چنان فشارهاي حاكميت فاشيستي بر اجتماع افزايش يافته ، كه لايه هاي اجتماعي منتخب نيز حاكميت را به چالش مي كشند. نكته هايي كه حاكميت هيچ گاه درنيافته پتانسيل هر انسان براي افزايش آگاهي و دانايي است كه در طول زمان شكل مي گيرد و همچنين نكته ديگر ظرفيت تحمل فشار در قشرهاي اجتماعي مختلف است .
ـ جنبش اقليت هاي قومي : افزايش آگاهي هاي اجتماعي در سطحي گسترده ، بستري مناسب براي شكل گيري جنبش هاي قومي در راستاي حقوق اجتماعي خود، فراهم آورده است. هر چند برخي مواقع راديكاليسم موجود در اين جنبش ها ، از منظر نفي گراي به كنشگري مي پردازد ولي به دور از تعصبات قومي، بسياري از مطالبات اين جنبش ها به حق بوده و بايد هر قوميتي از حقوق برابر برخوردار باشند. اين جنبش ها نيز از آنجا كه تنها در يك اجتماع دموكراتيك و آزاد است كه مي توانند به مطالبات خود دست يابند تلاش براي دستيابي به اهدافي همچون عدالت ، آزادي و رهايي از سلطه اقتدار ، بسترهاي اجتماعي مناسب براي مبارزه با حاكميت مي باشند.
ـ اقليت هاي مذهبي : بالاترين سركوب ها و خفقان ها در نظام فاشيسم مذهبي ايران، مربوط به اقليت هاي مذهبي است. از آنجا كه اين نظام فاشيستي بر بنيان ايدئولوژي ديني شكل گرفته و ايدئولوژي ديني خود را برترين محسوب مي كند از اين رو اقليت هاي ديني بايد يا به ايدئولوژي ديني برتر بپوندند يا سركوب شوند. در اين ميان اقليت مسلمان سني، بهائيان، دراويش ، يهوديان و... بيشترين صدمه و سركوب را تا اكنون تجربه كرده اند. برخي از اقليت ها همچون بهائيان حتي از حق تحصيل، اشتغال ندارند ( اگر حكومت از جامعه جهاني نمي ترسيد حتي حق نفس كشيدن را نيز از آنها سلب مي كرد). با اين وجود تلاش مذبوحانه نظام فاشيستي نه تنها سبب از بين رفتن اين اقليت ها نگرديد بلكه نگاه هاي جهان آزاد را متوجه سركوب اين اقليت ها ساخته و بستري مناسب ( هرچند با رنج فراوان) براي اين اقليت ها ديني فراهم آورده تا مطالبات خود را مطرح كنند.
ـ اقليت هاي جنسي : اين واقعيت كه در اجتماع امروز ايران اقليت هاي جنسي وجود داشته كه مورد سركوب قرار مي گيرند(چه ما قبول داشته باشيم و يا نباشيم ) غير قابل انكار است. شايد تا ساليان پيش فارغ از هر گونه انسانيت، سركوب اين اقليت ها را ناديده مي گرفتيم و بر پايه تعصبات وقيحانه ديني و فرهنگي چشم مي بستيم تا به وجدان درد گرفتار نگرديم ولي امروزه با پيشرفت تكنولوژي و فرصت شنيدن صداهاي ديگري ، اگر فرياد بودن اين اقليت ها را نشنويم و از كنار سركوب آنها به راحتي بگذريم ، انسان بودن را به كناري نهاده ايم و هيچ فرقي بين ما و حاكميت فاشيستي نيست. وقتي براي مطالبات دگر انديشان اهميت قائليم بايد براي مطالبات دگرباشان نيز اهميت قائل باشيم. انسان بودن چنين حكم مي كند.