۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

در مذمت خشونت و در ستایش دفاع سبز


 نویسنده : علی علیزاده

در ۲۴ ساعتی که از تظاهرات مردم تهران و چند شهرستان در روز عاشورا گذشته بحثی حیاتی، بخشی از جنبش سبز را به خودش مشغول کرده است: بحث خشونت.

موضوعی که ما باید اندیشیدن به آ ن را سال ها پیش آغازمیکردیم, چرا که سال ها ست بدن های فیزیکی و سیاسی و اجتماعی ما، ابژه های تزریق خشونت سیستماتیک حکومت شده است، تزریقی که در این چند سال اخیر کشور را به آزمایشگاه خشونت در دست رادان و مرتضوی و احمدی مقدم و انصار حزب الله های تحت ویندوز و قاضیانی که اول اعدام میکنند و بعد به پرونده نگاه می اندازند، تبدیل کرده است. مسعود بهنود دلهره دارد و از شکست طرفداران تساهل و تسامح میگوید و عزت الله سحابی که خود بار ها قربانی خشونت حکومت اسلامی و شاهنشاهی بوده است نه فقط دعوت به خویشتن داری فیزیکی مردم میکند که حتا شعار بر ضد رهبری نظام را به مصلحت نمیداند. سحابی به امید بحثی خرد گرایانه با رهبری است تا به او بقبولاند که احمدی نژاد برایش خطر آفرین است . بهنود اما انگار در جهانی  فانتزی تر  زندگی میکند ، با درکی حیرت آور کودکانه از مفهوم پوپولیسم  افسوس میخورد که چرا  ما احمدی نژاد را از دوستان نابابش (نقدی و مرتضوی و رامین) جدا نکردیم و تشویقش نکردیم تا با مشایی ها و کلهر ها بیشتر دمخور شود. انگار نه انگار که این دو گروه دو روی یک سکه اند. انگار نه انگار که حکم محدود نکردن آزادی اجتماعی در ابتدای ریاست جمهوری احمدی نژاد و دستور راه دادن زنان به ورزشگاه ها خود محصول فلسفه سیاسی پر از تقیه مصباح یزدی است که در آن هم تجاوز به زندانیان  هم آزادی های اندک دادن برای تسخیر کل ماشین دولتی مجاز شرعی است. بهنود فکر میکند چون احمدی نژاد رگه هایی پوپولیستی دارد میتوان او را کاملا در چارچوب پوپولیسم  کلاسیک گذاشت و قصه پردازی کرد.

بهنود از درک اینکه پوپولیسم احمدی نژاد در بهترین شکلش، یعنی حتا قبل از کشت و کشتار ها، چیزی جز سرمایه داری فاشیستی با رویۀ الاهیات موعود گرایانه نیست عاجز است. از اینکه هسته مرکزی چنین پوپولیسمی چیزی جز خشونت برهنه نیست. چیزی که رخ داده تنها به رو آمدن این خشونت است نه اینکه احمدی نژاد راه دیگری هم برای کشور داری میدانست. اما سحابی که انگار پیش از ۳۰ خرداد ۸۸ زندگی میکند  توصیه به فاصله انداختن بین رهبری و احمدی نژاد میکند. سحابی نمی پرسد که آیا این ما بودیم که سرنوشت سیاسی شخص رهبری را با شخص احمدی نژاد گره زدیم؟ آیا در شش ماه گذشته حتا یک سیگنال ضعیف از رهبری برای نشان دادن قبول وجود خواسته ای متفاوت در میان مردم، و نه حتا تن دادن به این خواسته، دیده شده؟ چه کسی در شش ماه گذشته مرحله به مرحله مسیر فتنه را مشخص کرد؟ برای سحابی انگار که زنان و مردان میان سالی که  همپای جوانان در مقابل شلیک مستقیم می ایستند از روی ماجراجویی یا ناشکیبایی شعار های خود را تند کرده اند. با منطق سحابی مردم در روز ۳۰ خرداد نباید بیرون میآمدند تا روزنامه کیهان و رجا نیوز حرف شنوی مردم از ولایت مطلقه را جشن بگیرند. ولی در آن صورت امروز چه چیزی از جنبش سبز باقی میماند؟ اما در عاشورا چه اتفاقی افتاده که همه وحشت زده شده ایم؟ چه چیزی رخ داده که به جای پرداختن به کشتن حد اقل ۱۰ نفر و دستگیری ۱۰۰۰ نفر، به جای پرداختن به از بین رفتن تابوی تقدس روز عاشورای مردمی که دینشان هم توسط دولت مصادره شده است، نقطه عطفی که شکاف ایدولوژیک را در بین گروه های سنتی به شدت عمیق تر خواهد کرد، اعلام به شکست سبزی (صلح طلبی) جنبش سبز میکنیم؟ از تیر اندازی که صدایش در هیچ نقطه تهران قطع نشد که بگذریم خبر های بسیاری از قمه خوردن مردم هم در اطراف نیاوران در شب تاسوعا هم در روز عاشورا مخابره شده است.  زیر کردن مردم با ون های انتظامی با موبایل های تظاهر کننده ها مستند شده است. تهران در روز عاشورا به غزه ای کوچک تبدیل شد. همه نشانه ها و خبر ها از دستور خشونت بی حد و مرز فرماندهان نیرو های سرکوب حکایت میکند و اگر نبود تمرد سربازان که به مردم پیوستند صد ها نفر باید کشته  میشدند. انچه برای نخستین بار رخ داده "دفاع" مردم از خود در برابر "حیدر حیدر" گویانی است که تمام پیروزیشان در این سال ها با تظاهر به این امر بوده که آن ها هستند که در خیابانی یک طرفه فرمان کنده اند و پدال گاز را تا ته فشار داده اند. نه گروه هایی به زیر زمین رفته اند و حرکات مسلحانه را ترتیب داده اند، نه کسی به جای شعار بر ضد تفکر کهریزکی به تعقیب فیزیکی  مسببان مدال گرفته کهریزک رفته است، نه بمب دست سازی ساخته شده، نه حتا در خشم ناگهانی آنانی که جان خود به کف گرفته اند و ساعت ها در بین گاز اشک آور و تیر و باتوم محاصره شده اند حرکتی رخ داده جز چند مشت و لگد به سربازانی که هر چند وظیفه اند و خود قربانی، اما در هیات تا به دندان مسلح خشونت دولتی، تا دقایقی قبل از آن به مردم حمله میکرده اند. اتفاقا همه این ها که نام بردم ممکن بود اگر عاشورای دیروز هم مثل ۱۳ آبان امسال صحنه یک طرفه قلع و قمع مردم میشد.

نتیجه گیری بهنود که نهادینه شدن خشونت پس از انقلاب اسلامی را محصول جنگ خیابانی "مردم" در روزهای منتهی به بهمن میداند، نه در له له زدن قریب به اتفاق رهبران سیاسی، از اسلامی و غیر اسلامی، در رقابت برای به دست آوردن قدرت دولتی نیز به همان مقدار بی پایه است. چنین خوانشی در ۱۲ سال گذشته هر روز از هر منبر اصلاح طلبی تکرار شده، تا سروش و بهنود ودیگران از انقلاب ۵۷ تبری جویند وبه ما بیاموزند که انقلاب با خشونت یکی است. تازگی ها هم که دباشی پیدا شده که واقعیت جنبش را تا آنجا قبول کند که با جنبش مدنی سیاهان امریکا قابل سنجش باشد. آن هم خوانش تقلیل گرایانه ای که نه از "پلنگ های سیاه" سخن میگوید، نه از گرایش بخشی از همین جنبش از جمله مالکوم ایکس به اسلام انقلابی و نه از تکامل و تغییر خود مارتین لوتر کینگ در پیش از مرگ. انقلاب اسم منفور مشترک تمامی لیبرال های ایرانیست.

اما هیچ کدام نمیگویند که اگر جنبش سبزی در ایران هست که در حال حاضر قوی ترین جنبش دموکراسی خواهی خاورمیانه یا حتا جهان سوم امروز هست، این چیزی جز ماحصل همان انقلاب ۵۷ نیست. همان انقلابی که برای اولین بار در آن مردم ایران باور کردند که میتوانند مقدر بر سرنوشت سیاسی خود باشند.

(اولین بار، چون این مردم به معنای عام بودند که بازیگران ۵۷ بودند نه روشنفکران و گروه قلیل پیشرو مانند مشروطه). همان انقلابی که در آن مردم برای این امام خمینی را به رهبری برگزیدند  که بر خلاف موج غالب در فعالان سیاسی واقعیت اندیش آنروز مانند سحابی و بازرگان که حداکثر به دنبال انتخابات آزاد مجلس بودند، نقطه تمرکز خواست عمومی مردم را پیدا کرد و در یک جمله بی پیرایه بر آن اصرار ورزید: شاه باید برود. آنچه خشونت را با سرنوشت ۵۷ گره زد خشم انقلابی مردمی که با هم یکی شده بودند و از همه چیز برای هم میگذشتند نبود بلکه آن تفکری بود که چیزی جز پیروزی در نبرد هژمونیک در سر نداشت. چیزی جز وکیل و وزیر شدن نمی فهمید. همان تفکری که امام خمینی جمهوری خواه پاریس را هم به ولی فقیه تهران بدل کرد.

بخش حکومتی آن تفکر امروز نماینده ای در ایران ندارد جز احمدی نژاد که تازه کارش را آغاز کرده و در وهله بعدی باید دنبال اسناد جاسوسی ساختن برای علی لاریجانی و توکلی و قالیباف هم برود. شرمسار انقلاب ۵۷ نبودن نقطه تفاوت موسوی  از طرفداران خاتمی و مشارکتی ها بود. نکته ای که به رغم مد روز نبودن توسط موسوی به  صراحت در انتخابات بر آن تاکید شده بود.

سبز بودن به معنای مساوات حقوقی تک تک افراد جامعه است فارغ از رنگ و مرام، نه چسبیدن دگماتیک به تاکتیک هایی که در برهه های خاص انتخاب میشود. میتوان انقلاب سبز هم داشت. چیزی که امثال بهنود انگار نمیخواهند درک کنند اینست که جنبش سبز تایید رفتار ۱۲ ساله آن دسته اصلاح طلبان حکومتی که حداکثر مردم را وسیله فشار از پایین برای چانه زنی از بالای خود میدانستند نیست، بلکه اعلام پایان "تاکتیک" های آنهاست و اعلام آغاز مرحله ای جدید در روش های تحقق دموکراسی. شکست اصلاح طلبی و صلح طلبی نیست،بلکه شکست اصلاح طلبی  حکومتی است و روش آنانی که اگرچه صداقت داشتند خلاقیت نداشتند و  اگرچه حقوق مردم را قبول داشتند به نیروی آنها ایمان کافی نداشتند. کسانی که ۱۲ سال از تمامی ابزار دموکراسی فقط به صندوق رای چسبیدند و دانشجویان را در کوی و روزنامه نگاران را در زندان و کارگران خواهان سندیکا و حقوق معوق را در جاده شهرک های صنعتی در برابر پلیس  تنها گذاشتند و فقط و فقط با تظاهرات ۳ میلیونی مردم در ۲۵ خرداد از خواب بلند شدند تا یاد بگیرند که دموکراسی، یعنی بروز و تجسد قدرت مردم، شکل های دیگری هم میتواند و باید داشته باشد. (بپرسید از آقایانی که باید به خاتمی التماس میکردند در ۲۵ خرداد تا به تظاهرات  خیابان آزادی بیاید). این حتا شکست تسامح و تساهل هم نیست چرا که کسی نمیخواهد عقیده حتا طرفداران ولایت را عوض کند، نمیخواهد آن ها را از جایی اخراج کند و انتقام گذشته بگیرد بلکه میخواهد جایی اندک برای خودش هم باز کند. اما شرط چنین عملی اینست که به رایگان کتک نخورد و ارزان کشته نشود.

دفاع جمعی مردم خارج از حکومت از خود چه در انتفاضه فلسطین، چه در برابر پلیس ضد شورش انگلستان در تظاهرات ضد جنگ عراق و چه در برابر پلیس دولت دانمارک که  همین تظاهرات طرفداران محیط زیستی را سرکوب کرد که اعتراض شان به سرمایه داری بی مرزی بود که زمین مان را به توبره کشیده است  و هوایمان را دزدیده است، را نمیتوان خشونت نامید.  اگر چنین امکانی برای اعراب مسلمان هم در برابر حکومت های دست نشانده شان بود آنها هم به دام القاعده و بنیاد گرایی و تروریسم نمی افتادند. آنانی که در  نابرابرانه ترین نبرد تاریخ معاصر،  یعنی۶۰ سال نابودی سیستماتیک ملتی به نام فلسطین، ژست صلح طلبی و  نفرت از خشونت میگیرند و فقط به صورت کلی خشونت را برای هر دو طرف به یکسان محکوم میکنند نه فقط مفهوم خشونت را نفهمیده اند بلکه در چنین خشونتی شریکند. آنها احتمالا در صحرای کربلا هم  در بین خشونت ماشین نظامی امپراطوری عظیم "اسلامی" و دفاع گروهی اندک تفاوتی نمی بینند.  عاشورای ۸۸ نقطه ای شد بی بازگشت  به یمن  شجاعت درخشان مردمی که نشان دادند تنها هراسشان باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد رادان ها  و مرتضوی ها از آزادی آدمی افزون باشد. صدای هل من ناصر ینصرنی این مردم را اکنون نه عفو بین الملل و سازمان های حقوق بشر غربی که دیگر مردمان همین سرزمین باید بشنوند. آنها که تا به حال یا مردد بوده اند یا ترجیح داده اند که برای  سکوت خود دروغ های حاکمان را باور کنند.

منبع : اینجا

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

بسترهای مبارزه با دیکتاتوری

بسترهای مبارزه با دیکتاتوری


مهدی ایرانپور(دیونیزوس)

• برعکس جنبش های توده ای با راهبردهای پوپولیستی، جنبش اجتماعی و اعتراضی ایران بر طبقات متوسط اقتصادی و فرهنگی استوار است که با رویکردی اقناعی هر چه به جلوتر می رود سعی بر جذب دیگر طبقات اجتماعی ایران دارد. بالا بودن نسبی سطح آگاهی در بدنه جنبش، مصالحه طلبی سرمداران را برنمی تابد و راه خود را می رود ...


اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه  ۱٨ آبان ۱٣٨٨ -  ۹ نوامبر ۲۰۰۹

 
 
وقایع و تحولات اخیر در ایران بعد از انتخابات خردادماه و شبه کودتای انتخاباتی، هرچند فرایند اصلاح طلبی حداقلی برای تغییر به وسیله صندوق های رای را به پایان رساند ولی بستری را فراهم نمود که اعتراض ها پیرامون تقلب انتخاباتی در بنیان زمانی بدل به جنبشی اجتماعی گردد. جنبشی که نه تنها مختصات داخلی فراگیری دارد بلکه به فراسوی مرزها گسترش یافته و به واسطه استفاده از نوآوری های تکنولوژیکی عصر ارتباطات پویایی خود را حفظ کرده است.
برعکس جنبش های توده ای با راهبردهای پوپولیستی، جنبش اجتماعی و اعتراضی ایران بر طبقات متوسط اقتصادی و فرهنگی استوار است که با رویکردی اقناعی هر چه به جلوتر می رود سعی بر جذب دیگر طبقات اجتماعی ایران دارد. بالا بودن نسبی سطح آگاهی در بدنه جنبش، مصالحه طلبی سرمداران را برنمی تابد و راه خود را می رود و از دلدادگی کاریزماتیکی در آن خبری نیست. شعارهای سر داده شده در تجمع های اعتراضی اخیر خود موید این امر است که حتی در بیان شعارها متکی به خود بوده و از هر گونه هدایت شعارها و قالب بندی مصالحه کارانه آنها توسط سرمداران دوری می کند.
علاوه بر این موارد جنبش اعتراضی ایران فاقد ساختار سلسله مراتبی بوده و به شبکه و متن و کنشگری درون متنی متکی است. ارتباط میان افراد رویکرد افقی و ریزوم وار متکی می باشد و فراسوی تقابل های دودویی سلسله مراتبی عمل می کند. ابزار های تکنولوژیکی نیز به شکل گیری و بهینه سازی این رویکرد کمک فراوانی کرده است. با این وجود این جنبش نیازمند آن است که ارتباط خرده جنبش های اجتماعی درون متنی را تقویت کند و بستری های مبارزه با دیکتاتوری را در اتئلاف این خرده جنبش ها ترسیم نماید و این امر درک کند که هر یک از این خرده جنبش ها مطالبات خاص خود را دارا می باشند و ترسیم حداکثری اهداف و مطالبات برای ائلاف این خرده جنبش ها ضروری است.
در رابط ه با بسترهای مبارزه باید درون مایه های اجتماع مورد توجه قرار گیرد و تاکید بر خرده جنبش های اجتماعی باشد که دارای اصالتی بنیادین در اجتماع می باشند و پتانسیل در نوردیده قدرت جاری در بدنه اجتماع را دارا هستند . در این راستا باید از سازمان ها و نهاد های سلسله مراتبی برحذر باشیم زیرا که این سازمان ها و نهاد ها در واقع به جای توجه به فرد انسان در اجتماع، بیشتر از همه به ساختار خود اهمیت می دهند. این بدان معنا است که در فرایند مبارزه برای نهاد ها و سازمان های سلسله مراتبی حفظ سازمان و نهاد از انسان اهمیت بیشتری دارد و به راحتی انسان ها را فدای حفظ ساختار می کنند. بر این مبنا مبارزه باید بر بستر فرد در بطن اجتماع صورت گیرد که این انسان ها به صورتی شبکه ای به هم پیوند می خورند و به جای سلسله مراتب عمودی، پیوندی افقی را دارا هستند .
تاکید بر سطح شبکه در واقع گونه ای گذار از رویکرد درختی و پانهادن به رویکردی ریشه ای در عملگرایی قلمداد می شود. رویکرد شبکه ای پیوند های افقی انسان ها در اجتماع فضاهایی را شکل می دهد که در آن آزادی و تخطی و سرپیچی امکان بروز دارد. این فضا را می توان « مناطق کنشگری آزاد اجتماعی»اطلاق نمود. بر بنیان چنین فضایی است که خرده جنبش های اجتماعی می توانند پدیدار شده و فرآیند مبارزه را شکل داده و حاکمیت را به چالش بکشند .
علاوه بر این، نکته دیگر اهمیت قائل شدن برای تمامی خرده جنبش های اجتماعی برای مبارزه است. تاکید بر یک یا چند خرده جنبش خاص، سبب می گردد چشم انداز کلی شکل گیری یک جنبش اجتماعی حداکثری مخدوش شده و فرایند مبارزه ناکام بماند. در واقع تاکید تنها بر یک یا چند خرده جنبش خاص، دامن زدن به تقابل های دوگانه مابین خرده جنبش های اجتماعی است و نشان از عدم تکافوی اندیشه گری مناسب در مبارزه بر بستر اجتماع انسان ها دارد. تعصب یا تعلق نسبت به یک یا چند جنبش اجتماعی ناشی از پیشنه تاریخی قبیله گرایی در اجتماع است که سبب می گردد گونه ای مطلق انگاری برذهن انسان ها ـ حتی به اصطلاح روشنفکران آن ـ سایه افکند. نگاه واقع بینانه به اجتماع امروز ایران نشان دهنده ی خرده جنبش هایی است ـ که چه ما بخواهیم و چه نخواهیم ـ در اجتماع وجود داشته که در تلاش و مبارزه با حاکمیت در راستای حقوق مدنی خود هستند . جنبش هایی که عبارتند از :
ـ جنبش زنان : که امروزه سرآمد مبارزه مدنی می باشند. فعالیت های بی وقفه آنها برای به دست آوردن حق برابری و حذف قوانین تبعیض آمیز علیه زنان، غیر قابل انکار و ستایش شده است. شکل گیری کمپین های اجتماعی در مبارزه برای احقاق حقوق خود و افزایش سطح آگاهی زنان و تغییر نگرش سنتی به زن، نشان از بلوغ فکری بسیار عمیقی در جنبش زنان دارد .
ـ جنبش کارگری: این جنبش چنان فرایند رو به گسترش را در برگرفته که در سالیان اخیر مطالبات اقتصادی و مدنی خود را به قدرت از حاکمیت مطالبه می کند. عمق آگاهی های شکل گرفته در جنبش کارگری در ایران سبب گردیده که کارگران بدور از تعصبات ایدئولوژیک ناشی از ساختارهای سلسله مراتبی، بر بستر کنشگری اجتماعی عمل نموده و از هر گونه قرار گرفتن در ساختارهای فسیل شده پرهیز کنند. در واقع امروز این ساختارها هستند که ادعای حمایت از جنبش کارگری دارند و کارگران تنها در قالب شبکه های کارگری خویش عمل می کنند .
ـ جنبش دانشجویان: فرایند مبارزه دانشجویان بخصوص بعد از « فریب بزرگ اصلاحات» ابعادی عقلانی تر یافته است و سبب دوری هر چه بیشتر از نهاد هایی گردیده که با انتساب خود به جریان دانشجویی ، منافع نهادی خود را دنبال می کردند. امروزه دانشجویان را نمی توان در قالب یک یا چند تشکل دانشجویی، تقسیم بندی کرد. بلکه این بدنه اجتماعی دانشجویان است که جنبش دانشجویی را به پیش می برد و در این بدنه گونه ای از پلورالیسم دانشجویی به وضوح قابل مشاهده است .
ـ   جنبش معلمان: این جنبش در چند سال اخیر بر بنیان مطالبات اقتصادی و مدنی معلم ها شکل گرفته که گستره آن هر روز بیشتر می شود. اهمیت این جنبش وقتی قابل درک است که این نکته را متذکر شویم که در نظام فاشیسم دینی در ایران، در طول سالیان حکومت این نظام، سخت ترین گزینش های استخدامی به معلم ها مرتبط بوده و از آنجا که این نظام فاشیستی جریان قدرت خود را در آموزش تسری می دهد انتخاب معلم ها اهمیت فراوان داشته و عبور از گزینش استخدامی برای هر فرد اجتماع امکان پذیر نبوده است. اکنون چنان فشارهای حاکمیت فاشیستی بر اجتماع افزایش یافته، که لایه های اجتماعی منتخب نیز حاکمیت را به چالش می کشند. نکته هایی که حاکمیت هیچ گاه درنیافته پتانسیل هر انسان برای افزایش آگاهی و دانایی است که در طول زمان شکل می گیرد. نکته دیگر ظرفیت تحمل فشار در قشرهای اجتماعی مختلف است
ـ جنبش اقلیت های قومی : افزایش آگاهی های اجتماعی در سطحی گسترده، بستری مناسب برای شکل گیری جنبش های قومی در راستای حقوق اجتماعی خود، فراهم آورده است. هر چند برخی مواقع رادیکالیسم موجود در این جنبش ها، از منظر نفی گرایی به کنشگری می پردازد ولی به دور از تعصبات قومی، بسیاری از مطالبات این جنبش ها به حق بوده و باید هر قومیتی از حقوق برابر برخوردار باشند. این جنبش ها نیز از آنجا که تنها در یک اجتماع دموکراتیک و آزاد است که می توانند به مطالبات خود دست یابند تلاش برای دستیابی به اهدافی همچون عدالت، آزادی و رهایی از سلطه اقتدار، بسترهای اجتماعی مناسب برای مبارزه با حاکمیت می باشند .
ـ اقلیت های مذهبی: بالاترین سرکوب ها و خفقان ها در نظام فاشیسم مذهبی ایران، مربوط به اقلیت های مذهبی است. از آنجا که این نظام فاشیستی بر بنیان ایدئولوژی دینی شکل گرفته و ایدئولوژی دینی خود را برترین محسوب می کند از این رو اقلیت های دینی باید یا به ایدئولوژی دینی برتر بپوندند یا سرکوب شوند. در این میان اقلیت مسلمان سنی، بهائیان، دراویش، یهودیان و... بیشترین صدمه و سرکوب را تا اکنون تجربه کرده اند. برخی از اقلیت ها همچون بهائیان حتی از حق تحصیل و اشتغال نیز محروم اند ( اگر حکومت از جامعه جهانی نمی ترسید حق نفس کشیدن را نیز از آنها سلب می کرد). با این وجود تلاش مذبوحانه نظام فاشیستی نه تنها سبب از بین رفتن این اقلیت ها نگردید بلکه نگاه های جهان آزاد را متوجه سرکوب این اقلیت ها ساخته و بستری مناسب (هرچند با رنج فراوان) برای این اقلیت های دینی فراهم آورده تا مطالبات خود را مطرح کنند .
ـ اقلیت های جنسی: اگر از نگرش حداقلی به بازخور اقلیت های جنسی در جامعه ایرا ن بنگریم مجموعه ای از کنشگران جنسی را باز خواهیم یافت که در چارچوب گرایش جنسی خود به فعالیت های اجتماعی مشغول هستند. نگاهی به فضای مجازی که بستر مناسبی را برای فعالیت اقلیت های جنسی فراهم آورده، درخواهیم یافت که انسان های قابل ملاحظه ای در جامعه امروز ایران زندگی می کنند که جزو اقلیت های جنسی محسوب شده و به شدت از سوی حاکمیت سرکوب می شوند.
با این وجود سرکوب   این اقلیت جنسی در چند سال اخیر فعالیت های اجتماعی خود را شدت بخشیده است. به گونه ای که سازمان فعال و مختص به خود در خارج از کشور را دارا است که جنبه بین المللی دارد. سایت ها و وبلاگ های بسیاری از سوی اقلیت جنسی کشور راه اندازی شده که به نوبه خود به فعالیت در زمینه آگاهی رسانی و مطرح کردن مطالبات خود مشغول می باشند. علاوه بر آن مجلات   مرتبط با اقلیت های جنسی به صورت مرتبط انتشار می یابد و حتی کتاب هایی نیز از سوی این اقلیت جنسی منتشر شده است.
پیرامون کنشگری سیاسی این اقلیت در چند سال اخیر تا آنجا که تهدیدها اجازه داده مشغول به فعالیت هستند و با نامه نگاری های خود با شخصیت های سیاسی، روشنفکران و دیگر افراد طبقه مرجع سعی در بازنمود مطالبات خود داشته و هماهنگی خود را با خواسته های مدنی و سیاسی جامعه ایران اعلام نموده اند. بخصوص در جنبش شکل گرفته در بعد از اقلیت های جنسی نه تنها در کنار دیگر افراد اجتماع حضور پررنگ در خیابان ها داشته اند بلکه در فضای مجازی و ارتباطات و اطلاع رسانی پیرامون جنبش نیز نقش مهمی را ایفا نموده اند.اهمیت این حضور هنگامی بهتر درک می شود که دریابیم فرایند برخورد با اقلیت های جنسی از سوی جامعه به علت عدم آگاهی لازم و مناسب نسبت به این اقلیت ها در چه سطحی قرار دارد. هرچند بسیاری از روشنفکران بخصوص روشنفکران جوانی که شناخت کافی از این اقلیت دارا می باشند، از این اقلیت حمایت نموده اند ولی بازخور فرایند برخورد اجتماعی و سرکوب شدید حاکمیت، مصائب فراوان و غیر قابل تصوری را برای از پستو درآمدن این اقلیت جنسی شکل داده است. از این رو در ائلاف برای جنبش اجتماعی ایران و مبارزه با دیکتاوری نیازمند آن هستیم که این اقلیت جنسی را نیز مورد توجه قرار داده و مطالبات آنها را در نظر بگیریم. بر این عقیده هستم که اگر برای مطالبات دگراندیشان اهمیت قائلیم باید دگرباشان را نیز بشناسیم و برای مطالبات انسانی و مدنی ایشان نیز اهمیت قائل باشیم؛ انسان بودن چنین حکم می کند .
  در پایان ذکر این نکته ضروری است که رمز این اتئلاف اجتماعی برگذشتن از تقابل دودویی بنیادین « ما و دیگری» در جهت مبارزه با دیکتاتوری است. دیگر زمان آن فرا رسیده که از دگم های اجتماعی، قومی و جنسی دست بکشیم و با سرلوحه قرار دادن « احترام به انسان برای انسان بودن» چتر فرایند مبارزه با دیکتاتوری را چنان بگسترانیم که اتئلافی از همه خرده جنبش های اجتماعی شکل گیرد که این راه تنها راه رسیدن به آزادی و دموکراسی است. 
 

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

چرا جمهوری ایرانی؟


نویسنده : سهراب سهرابی
در انتخابات 22 خرداد و حوادث پس از آن، نه یک نفر از سلطنت طلبها و نه حتی یک نفر از سازمان مجاهدین خلق و هواداران این دو گروه مشارکت داشتند. همه آنهایی که به خیابانها آمدند سبز سبز بودند و سرخها ترجیح دادند تا در ایران، از خانه هایشان جریانات را دنبال کنند، و در خارج از کشور نیز با علم کردن پرچم خودشان، تجمعاتی جدا از سبزها براه بیاندازند.
سلطنت طلبها و مجاهدین خلق بر خلاف ادعای دروغین حکومت، نه تنها در تظاهرات و اعتراضات شرکت نداشته اند بلکه کوچکترین نقشی هم در "شعارسازی" ایفا نکرده اند. طرز فکر ایشان قادر به تزریق شعار به جوانان سبز نیست.
خصوصاً پس از روز قدس، دستگاه تبلیغاتی کودتاچیان بسیار کوشید تا سران جنبش سبز را بدلیل برخی شعارها مرعوب و وادار به موضع گیری نماید. از همین روی توضیحاتی چند در خصوص شعارهای مورد بحث ضروری بنظر می رسد:

استقلال آزادی جمهوری ایرانی
شعارهای مردم تا قبل از انتخابات، تبلیغ انتخابات و تشویق به مشارکت بیشتر بود، این شعارها بلافاصله پس از کودتای انتخاباتی و از صبح 23 خرداد تبدیل به شعارهایی بسیار محتاطانه و مؤدبانه حول محور تقلب در انتخابات و بازپس گیری آراء شد.
با حضور رهبر در نماز جمعه 29 خرداد و تهدیدات صریح وی بر علیه مردم و بلافاصله پس از شلیک اولین گلوله ها در 30 خرداد که نتیجه مستقیم تحریکات و فرامین خامنه ای بود، مردم با شعار مرگ بر دیکتاتور به دفاع از خود در برابر ولایت خودکامه و خونریز پرداختند.
پس از یک دوره طولانی سرکوبهای شدید و اثبات تجاوزات و شکنجه ها در زندانها و دادگاههای نمایشی و اعترافات فرمایشی، مردم برای شرکت در راهپیمائی روز قدس به شدیدترین شکل تهدید شدند و اینبار شعار تدافعی جنبش سبز، استقلال آزادی جمهوری ایرانی بود.
حکومتیان بسیار هراس آلود نسبت به این شعار واکنش نشان دادند و نامه پراکنی هایی توسط عمله حکومت انجام گردید و سران جنبش سبز را مورد تهدید قرار دادند. حکومت، این شعار را بر خلاف قانون اساسی و در تضاد با "محور اعتقادی و استراتژیک امام" دانست. چنین قضاوتی، اوج پررویی و تکبر حکومت است. دقیقاً همانند اینکه سارقی به منزل شما آمده باشد و در حین سرقت، گیر افتاده باشد و با اسلحه برادر شما را کشته و شما با دستان خالی در مقابل سلاح او و جنایتکاری وی و دستان آلوده بخون برادرتان، با کلماتی تند آن دزد را خطاب قرار می دهید و ناگهان جناب دزد بخشم آمده و به شما هشدار می دهد که بر اساس قانون اساسی شما در موقعیتی نیستید که به او دشنام بدهید و باید از کلامتان عذرخواهی کنید.
سران جنبش سبز تنها دلیل موفقیتشان در بسیج کردن توده ها، تکیه بر آگاهی و بینش مردم بود، آن بخشی از مردم که آگاهی کمتری داشتند فریب تظاهر حکومت سیاهی را خورده و به آنها رای دادند، اگر بخواهیم آگاهی را از سبزها بگیریم آنها همه سیاه خواهند شد و نه سرخ. ما نمی توانیم به جوانانمان بگوئیم که عقل خود را تعطیل کنند و حقایق را نبینند. فهرست بسیار طولانی وعده های رهبران جمهوری اسلامی قبل از انقلاب که به همه آنها پشت کردند، و سالها تعطیل قانون اساسی، و در حوادث اخیر، کودتا بر علیه مردم، سرکوب و کشتار و شکنجه و تجاوز، هیچ اثری از جمهوری اسلامی و قانون اساسی بر جای نگذاشته و بزرگترین ناقض قانون اساسی نیز خود حکومت است.
اینکه شعار جمهوری ایرانی مطابق قانون اساسی و آرمانهای "امام" نیست آیا به این معنی است که تقلب، کودتا، سرکوب، کشتار، شکنجه و تجاوز دقیقاً منطبق بر قانون اساسی و آرمانهای "امام" است؟
قانون اساسی یک متن مقدس و آسمانی نبوده و همه اصول آن قابل تغییر است و تشخیص ضرورت تغییر در قانون اساسی بر عهده مردم است، همان مردمی که با رای آنها جمهوری اسلامی وجاهت قانونی پیدا کرده است اینک به این نتیجه رسیده اند که جمهوری اسلامی نمی خواهند و جمهوری ایرانی می خواهند.
هر گونه پسوند اسلامی یا مذهبی، همانگونه که نظام حاکم اثبات کرد، ابزاری برای تبعیض و ستم و بیداد بنام دین خواهد شد. حکومت مذهبی، خود را پشت نام خدا پنهان کرده و به هیچ کس اجازه انتقاد نداده و بنام خدا شکنجه می کند، بنام خدا ظلم می کند و بنام خدا خلق را می کشد. مگر اینهمه شکنجه در زندانها به بهانه اسلامی بودن نظام و تغییر نام آن از شکنجه به تعزیر، تطهیر و تقدیس نمی شود؟ بازجویان هنگامی کا کابل را با تمام قدرت بالا می برند تا بر کف پای زندانی بکوبند چه چیزی را فریاد می کنند؟
جمهوری ایرانی، مطالبه ای قانونی و برحق بوده و باید به خواست و نظر مردم احترام گذاشت. دفاع از جمهوری اسلامی را بگذارید بر عهده آنهایی که بنام اسلام پایه های قدرت خود را با پلیدترین روشها تحکیم می کنند و برای حکومت کردن از هیچ جنایتی ابا ندارند. اگر کسی قصد سوء استفاده از دین و جنایت بنام مذهب و شیادی تحت لوای تقدس را نداشته باشد، بدنبال پسوند "اسلامی" برای جمهوری نخواهد بود.

نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
در این شعار نیز نهایت شعور نهفته است. جمهوری اسلامی غزه را جایگزین فلسطین کرده و این خود جنایتی بزرگ در حق مردم مظلوم فلسطین است. حماس با دلارهای سخاوتمندانه این نظام توانست بر علیه دولت قانونی فلسطین کودتا نموده و با جدا کردن غزه از فلسطین، بزرگترین خدمت را به اسرائیل نماید. فلسطینیان غزه، بیشتر از اسرائیل از حماس تنفر دارند و تحت استبداد و ظلم حماس به فغان آمده اند.
حکومت، مردم ایران را متهم می کند که با شعار نه غزه، فلسطینی ها را فراموش کرده اند، ملت در مقابل، معتقد است که این حکومت است که با خائن نامیدن حکومت قانونی فلسطین و دسیسه چینی بر علیه آن، بخش اعظم مردم فلسطین را مورد بی توجهی قرار داده و بخش باقیمانده مردم فلسطین در غزه را نیز دچار بلای حماس نموده است. حمایت از فلسطینی ها بشرطی که تأئید کننده اوامر جمهوری اسلامی باشند که حمایت نیست، بلکه خیانت به آرمانهای فلسطین و باسارت درآوردن مردم فلسطین تحت منافع یک کشور دیگر است. اگر ما واقعاً می خواهیم از فلسطینی ها حمایت کنیم، اولین گام در این راه، احترام به انتخاب و رای خود مردم فلسطین است، در حالیکه اراده و خواست مردم فلسطین برای رژیم ایران فاقد هرگونه ارزشی است.
شعار نه غزه، نه به حماس، نه به دخالتهای منفعت طلبانه کشورهای دیگر در فلسطین و قربانی کردن این مردم مظلوم است.
نه لبنان نیز یک تودهنی محکم به مزدوران حسن نصرالله است که با پول مردم ایران گردنش را کلفت کرد و نمک خورد و نمکدان شکست. بخشی از نیروهای حزب الله لبنان که برای دوره های آموزشی در ایران بودند در جریانات اخیر برای سرکوب مردم بکار گرفته شدند و دست روی نوامیس ایرانیان بلند کردند و باید بدانند که تاوان این پست فطرتی را خواهند داد.
شناخت مردم ایران از حزب الله لبنان فقط از طریق تبلیغات رسمی حکومت بوده است که از آنها چهره یک مبارز و قهرمان را تصویر می کند ولی آیا تا کنون به نحوه پیدایش حزب الله نیز پرداخته اند؟ پس از حضور نیروهای سپاه در لبنان و به مدد دلارهای نفتی، برادرکشی بین شیعیان در لبنان راه انداخته شد و بزرگترین حرکت شیعی لبنان یعنی جنبش امل، توسط مزدوران جمهوری اسلامی پاره پاره شد و بسیاری از سران و نیروهای جنبش امل کشته شدند تا بر روی خونهای ریخته شده، حزب الله لبنان بعنوان عامل مطیع نظام جمهوری اسلامی متولد شود. حتی بنیانگزار حزب الله یعنی شیخ صبحی طفیلی نیز پس از مدتی پی به خیانت خود به شیعیان لبنان برده و در صدد جبران آن برآمد که بلافاصله توسط سپاه، از حزب الله لبنان اخراج و حسن نصرالله، جوان مطیع و جویای نام و نان، بجای او منصوب شد. حزب الله لبنان ماشین پخش پول است و بخش قابل توجهی از درآمدهای فروش نفت ایران به حساب سران این سازمان ریخته می شود که اندکی از آنرا بین شیعیان طرفدار خودشان پخش کرده و الباقی را به جیب می زنند.
حزب الله لبنان پس از آنکه در سال 1385 بنا به دستور رهبر ایران، جنگ 33 روزه را با اسرائیل براه انداخته و سبب بروز ویرانی گسترده در لبنان شد، در میان کشورهای عربی منفور گردید و در خود لبنان نیز بعنوان مزدور جمهوری اسلامی و خائن به لبنان شناخته شد و در انتخابات امسال دچار شکست سختی گردید که نشاندهنده کاهش شدید مقبولیت آنها در لبنان است.
نه غزه نه لبنان، محکوم کردن جیره خواران خارجی این نظام است و ربطی به حمایت یا عدم حمایت از مردم فلسطین یا لبنان ندارد. جنایت بر علیه مردم فلسطین و لبنان محکوم است، چه توسط سربازان اسرائیل و چه توسط سربازان حماس و حزب الله. حمایت مردم ایران از فلسطین نیز از جنس حمایت حکومت جمهوری اسلامی نیست، ما مدافع خواست و اراده فلسطینی ها هستیم و به حق انتخاب آنها احترام می گزاریم بدون اینکه از آنها توقع تبعیت و اطاعت داشته باشیم.

مرگ بر دیکتاتور
رهبر این حکومت وقتی که سعید صادقی، عکاس جبهه ها، بهمراه جمعی دیگر از کهریزکی ها نزد وی رفتند، از آنها پرسید که چرا نمی نشینند، سعید صادقی توضیح داد که بقدری به وی و دیگر حاضرین در جلسه، در زندان کهریزک، تجاوز شده است که نمی توانند بنشینند، به گفته خود سعید صادقی رهبر چندین بار به پیشانی خود زد و از جلسه بیرون رفت، همین. نهایت ناراحتی رهبر از اینکه در زندانهایش به مردم تجاوز می کنند این است که بطور نمایشی به پیشانی خود بزند، همین. نه کسی دستگیر و محکوم شد و نه ملت را آدم حساب کردند که گزارش بدهند فرمان تجاوز را چه کسی داد و متجاوزین چه کسانی بودند و این عمل وحشیانه بر اساس کدام اصل قانون اساسی و وفق کدام وجه اسلامی بودن جمهوری انجام گردیده است.
رهبر در جای دیگری نیز برای تحمیق مردم، حمله به کوی دانشگاه و ماجرای کهریزک را جنایت خوانده و گفت که با مسببین، قاطعانه برخورد خواهد شد، سه ماه گذشته و هیچ اقدامی صورت نگرفته و فقط مردم را به مسخره گرفته اند.
هنگامی که نداها و سهراب ها مورد اصابت گلوله قرار گرفتند، حکومت می توانست، اگر ذره ای برای مردم ارزش و شخصیت قائل بود، بگوید که افرادی خودسرانه این عمل را انجام داده اند و خواست حکومت نبوده و با مرتکبین برخورد خواهد شد. این ساده ترین راه دلجویی از خانواده شهیدان و مردم خشمگین بود، ولی حکومت نه تنها اینکار را نکرد بلکه با وقاحت کامل به داستانسرائی و هجو پرداخت و نشان داد که از قاتلین حمایت می کند.
حکومتی که چنین اعمالی را در کارنامه خود دارد به چه اجازه ای از جمهوری "اسلامی" دم می زند و ادعای کدام قانون اساسی را دارد؟ آیا می توان این لطیفه را باور کرد که چنین حکومتی مدافع فلسطین و لبنان است؟ بهتر است بجای اینکه از شعارهای جنبش سبز ایراد بگیرند، ذره ای حیا داشته و از رفتارشان با مردم ایران، شرمنده و پشیمان باشند.

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

چرا جمهوری اسلامی شعار ما نيست؟

سعيد قاسمی نژاد

جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که جمهوری اسلامی بر جمجمه انسان ها بنيان نهاده شده است. جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که جمهوری اسلامی با نقض گسترده حقوق بشر و آزادی های اساسی پيوند يافته است. جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که به جای برابری تبعيض را مژده می دهد: تبعيض ميان مسلمان و غيرمسلمان، ميان مومن و کافر، ميان زن و مرد، ميان شيعه و سنی، ميان باورمند به ايدئولوژی اسلام سياسی و مخالف ايدئولوژی اسلام سياسی، ميان روحانی و غيرروحانی
کسانی مدعيند ۴۰ ميليون نفری که درانتخابات شرکت کرده اند از کسانی هستند که معتقدتد جمهوری اسلامی نظامی اصلاح پذير است و بنابراين دادن شعاری مغاير با جمهوری اسلامی از جانب مردم در خيابان امری غيرقابل قبول است. نه تمامی کسانيکه در انتخابات شرکت کردند معتقد به اصلاح پذير بودن نظام جمهوری اسلامی هستند و نه از اعتقاد به اصلاح پذير بودن نظام جمهوری اسلامی اين نکته بر می آيد که نبايد خواستار نظام ديگری شد. اما پيش از اينکه به اين دونکته بپردازم لازم می دانم اين نکته بديهی را توضيح بدهم که بسياری از کسانيکه در انتخابات شرکت کرده اند نه تنها به جمهوری اسلامی ارادتی ندارند بلکه ازصميم قلب با آن مخالفند و خواهان برچيده شدن بساط جمهوری اسلاميند.در انتخابات ۸۴ بخش عظيمی از مردم در انتخابات شرکت نکردند واضح بود که آن بخش ارادتی به جمهوری اسلامی نداشتند اما آن نکته ای که حياتی است وخود اصلاح طلبان هم خوب می دانند اين است که بسياری از کسانيکه در انتخابات شرکت کردند و يا حتی در ستادهای انتخاباتی اصلاح طلبان خصوصا آقايان معين و هاشمی حضور داشتند هم ارادتی به جمهوری اسلامی نداشتند ، بحث بر سر اين بود که حال که مجبور به زيستن زير دست همين موجود ناقص الخلقه هيولا صفت هستيم بهتر است کسی بر سر قدرت باشد که زندگی در اين زندان بزرگ را کمی قابل تحملتر کند ،دقيقا همين :کمی قابل تحملتر. خوب است عزيزان به ياد بياورند که بسياری از روشنفکران سکولار در آن انتخابات از اصلاح طلبان حمايت کردند نکند آنها هم از عشاق سينه چاک جمهوری اسلامی بودند؟
ممکن است کسانی بگويند اگر به جمهوری اسلامی اعتقادی ندارند چرا در انتخابات شرکت می کنند؟ سوال خوبی است چنانکه عده ای که ظاهرا هم سبزند و هم طرفدار آزادی چنين گفته اند و بدتر از خامنه ای و جنتی تکليف مردم را مشخص کرده اند که اگر جمهوری ايرانی می خواهيد حق نداشته ايد در انتخابات شرکت کنيد. مسئله اما چنان که گفتيم ساده است در انتخابات پيشين مردم وگروههای سياسی محاسبه کردند که وضعشان با شرکت در انتخابات اندکی بهتر می شود وحضوردوباره احمدی نژاد ضرری عظيم در پی دارد.شرکتی از سرناچاری و با اميد به آينده ای بهتر. شرکت در انتخابات برای مردم و بسيار گروههای سياسی ربطی به مشروعيت دادن به جمهوری اسلامی نداشت چرا که دولت در زندگی هر روزه مردم موثر است و مسائلی حياتی تر و عينی تر از مشروعيت دادن يا ندادن به حکومت را پيش پای ما گذاشته بود آن هم در وضعيتی که افق تغييرات اساسی سخت تيره بود.امروزه بسياری مجبورند سربازی خود را در سپاه بگذرانند ايا اين به معنای اعتقاد آنان به ايدئولوژی وعملکردسپاه است يا اجبارشان برای گرفتن کارت پايان خدمت؟مردم مجبورند برای حل مشکلاتشان به قوه قضائيه مراجعه کنند اين چه ربطی به اعتقاد به قوه قضائيه يا اعتقاد به اصلاح پذير بودن جمهوری اسلامی يا قوه قضائيه دارد؟از پی دولت به راستی بيمار احمدی نژاد شرکت مردم در انتخابات ضروری به نظر می رسيد ريختن اين رای به پای جمهوری اسلامی همان کاری است که آقای خامنه ای می کند.
آيا همه کسانيکه در انتخابات شرکت کردند به اصلاح پذير بودن نظام جمهوری اسلامی معتقد بودند؟ نخير. بسياری، تاکيد می کنم بسياری معتقد بودند که با شرکت در انتخابات ما اولا مطالبات خود را مطرح کرده و به گوش جامعه می رسانيم و ثانيا در صورت موفقيت و حضور کانديدايی اصلاح طلب در قدرت فرصتی برای نهادهای مدنی و نيروهای مخالف برای سازماندهی بهتر و بيشتر برای تغيير ساختاری مورد نطر فراهم می شود.اين حرفها پيش از انتخابات به وضوح زده شده است و اين بدمستيهای شريعتمدارانه و عهد شکنيهای به لحاظ تاريخی براستی مدنی براستی جای تاسف دارد.
آيا اعتقاد به اصلاح پذير بودن جمهوری اسلامی به معنای اين است که کسی جز جمهوری اسلامی چيز ديگری نمی خواهد؟خير.فی المثل نهضت آزادی از ابتدا با جمهوری اسلامی موافق نبوده است و خواهان جمهوری دموکراتيک اسلامی بود. نهضت آزادی همواره اصلاح طلب بوده است اين چه ربطی به جمهوری اسلامی خواه بودنش دارد؟اخيرا دکتر يزدی خواهان تجديد نطر در بحث ولايت فقيه وحذف آن شد. دکتر يزدی اصلاح طلب است اما اصلاح طلبيش معطوف به تغييرات اساسی در جمهوری اسلامی است، يعنی جمهوريت بدون ولايت فقيه، جمهوريت بدون حق ويژه برای روحانيون، جمهوريت بدون تبعيض عليه زنان، جمهوريت بدون تبعيض مذهبی و اين همه اگرباشد ديگرجمهوری اسلامی درکار نيست.اين آخر چه منطقی است؟ اگرکسی فی المثل در دوران رکود اقتصادی حاضرشد با حقوقی ناچيز کارکند آيا اين به اين معناست که بايد تا آخر عمر همان حقوق ناچيز را بخواهد؟ بخشهای مهمی از مردم ما اينک پس از اين خونها و هزينه ها قيام نکرده اند که فقط احمدی نژاد نباشد و مهندس موسوی باشد. شعار مرگ بر خامنه ای را نشنيده ايد؟ مردم ما قيام نکرده اند که خامنه ای نباشد و به جای او روحانی ديگری رهبر باشد خصوصا که ديگران نيز آن زمان که قدرتی داشتند بسی تندروتر از آقای خامنه ای بودند.مسئله فرد نيست نظام و جايگاهی است که استبداد را نهادينه کرده و تبعيض را روا می داند. هر قدر از آن جايگاه فاصله گرفته می شود آدميان به عقل سليم و دين رحمان و رحيم نزديک تر می شوند و هر قدر به آن جايگاه نزديک می شوند بر جنون و غضبشان افزوده می شود.در اين ميان فقيه عاليقدر آيت الله العظمی منتظری استثنايی يگانه است که با دست خود اين حلقه جنون آور قدرت مطلقه را پس زد و گوهر ايمانش را از طوفان بلا به در برد،ديگرانی که اما اينک در جنبش سبز فعالند تقريبا همگی در آزمون اين حلقه قدرت يک باری رفوزه شده اند ،سحر حلقه آنان را فريفته و آلوده کرده است.اگر حتی دستانی به خون آلوده ندارند بر دستانی به خون آلوده بوسه زده اند. اگر حتی خود پيکر ديگرانی را شکنجه نکرده اند پيکر شکنجه گران را صادقانه در آغوش گرفته اند،يا با قلم و قدم خود سرکوب را حمايت کرده اند يا با سکوتی تاييد آميز با آن ماشين کشتار و سرکوب همکاری کرده اند.گناه بيش از آنکه از افراد باشد از آن دستگاه و زمزمه سحرآميز آن حلقه قدرت مطلقه است ،آزموده را آزمودن خطاست و عاقل از يک سوراخ دوبارگزيده نمی شود .
کسانی مدعيند پای جمهوری اسلامی خونهای بسياری ريخته شده است و اين باعث می شود که همه ما مجبور به پذيرش آن باشيم. اين براستی از آن حرفهايی است که بيشترشايسته امثال عزيز جعفری و جنتی و مسعود ده نمکی است. من درباره خون تنها به سه نکته اشاره می کنم. جمع قابل توجهی از کسانی که شهيد شده اند و وصيت نامه شان قابل انتشار تشخيص داده شده در وصيت نامه هاشان خواسته اند که بازماندگان پشتيبان ولايت فقيه باشند.بسم الله پشتيبان ولی فقيه باشيد.ثانيا آنکه اگر نظامی جنگی را بی خردانه به درازا کشانيد و خون بسياری از جوانان به ناخق بر زمين ريخت اين با چه منطقی دليلی بر حقانيتش می شود ؟اگر چنين باشد رژيم هيتلری بر حق ترين رژيم تاريخ است چرا که بسياری از جوانان آلمانی با عشق برايش جان دادند.و نکته سوم انکه آيا فقط بسيجيان و سپاهيان در جنگ شهيد شدند؟ چرا آن همه سربازان وظيفه بی گناهی که يقينا بسياريشان دلداده جمهوری اسلامی نبودند همواره در گيومه اند؟چرا کسانی نمی روند ببينند آنان که به جبر زمانه به جنگ کشيده شدند چه آرزويی برای ميهن در دل داشتند؟ يقينا استمرار نظامی که جنگی بيهوده را به درازا کشاند و آنان را به کام مرگ فرستاد را در دل انتظار نمی کشيدند.
جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که جمهوری اسلامی بر جمجمه انسانها بنيان نهاده شده است. جمهوری اسلامی در شعارهای ما جايی ندارد چرا که جمهوری اسلامی با نقض گسترده حقوق بشر و آزاديهای اساسی پيوند يافته است. جمهوری اسلامی درشعارهای ما جايی ندارد چرا که به جای برابری تبعيض را مژده می دهد: تبعيض ميان مسلمان و غيرمسلمان، ميان مومن و کافر، ميان زن و مرد، ميان شيعه و سنی، ميان باورمند به ايدئولوژی اسلام سياسی و مخالف ايدئولوژی اسلام سياسی، ميان روحانی و غيرروحانی ...
مبارزه پيش رو يقينا مبارزه ای طولانی است و در اين راه ما نيازمند وحدتيم . وحدت اما در گروی اين نيست که کسانی تاريخ را تحريف کنند، به بهانه شرايط خطيرکنونی به ديگران زوربگويند و مدعی شوند با شعار نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی وحدت جنبش حفظ می شود و هر کس جمهوری اسلامی را نمی خواهد جايی در ميان مردم و جنبش عظيم مردم ندارد آن هم در حاليکه اين مردمند که در شعارهايشان در برابر جمهوری اسلامی، جمهوری ايرانی را می نهند و در برابر هم غزه هم لبنان، فرياد نه غزه نه لبنان را سر می دهند. وحدت نيروها در جنبش با اصرار اصلاح طلبان بر اينکه سخنگوی اجباری بخشهای غيرمذهبی ،سکولار، مذهبی های سنتی و مخالف اسلام سياسی باشند تامين نمی شود. وحدت نيروها وقتی تامين می شود که اصلاح طلبان پايگاه واقعی اجتماعی خود، يعنی مدافعان اسلام سياسی با قرائت دموکراتيک – صرفنظر از اينکه امکان پذير هست يا نه – را نمايندگی کنند. اصلاح طلبان اگر براستی به جامعه ای دموکراتيک می انديشند بهتر است بپذيرند که حرف خود را بزنند، موقعيت موقتی که اصلاح طلبان به دليل حذف خشونت بار نيروهای ديگر توانسته اند نمايندگی انحصاری بخشهای محذوف جامعه را به دست بياورند و با منطق همين است که هست می خواهيد بخواهيد نمی خواهيد نخواهيد با خواسته های آن بخشهای محذوف برخورد کنند سريعا در حال تغيير است و ادامه آن امکان پذير نيست. اصرار بر استفاده بی رويه از سرمايه ای که موقتا در دستهای آنان است تنها منجر به از بين رفتن وحدت جنبش نمی شود اصلاح طلبان را نيز برای هميشه از دور خارج خواهد کرد.بهتر است هيچ يک ازما تجربه انتخابات ۸۴ را از ياد نبريم، بخش عظيمی از تحريم کنندگان انتخابات ۸۴ از آن انتخابات درسهای مهمی آموختند اصلاح طلبان اما گويا هنوز درس خود را نياموخته اند و با همان غرور و تبختری با ديگران سخن می گويند که موجب روی کار آمدن احمدی نژاد شد.

پايان سخن اينکه فارغ از تمامی اين بحثها اين شعار حتی به لحاظ تاکتيک تظاهراتی هم اشتباه است. در تظاهراتی که بلندگوهای حکومت فرياد نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی را سر می دهند دعوت مردم به سر دادن چنين شعاری همراه با حکومت آيا جز ياری کردن حکومت برای مصادره اين روزاست؟

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

شعار رهایی از دیکتاتوری

استقلال ، آزادی ، جمهوری ایرانی

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

اعتصاب های اجتماعی


این یادداشت ها اشاره دارد به اعتصاب هائی که:
1-   اغلب شرکت کنندگان بالقوه آن در اتحادیه ها و یا سایر سازمانهای رسمی کارگری سازماندهی نشده اند.
2-    هدف اصلی، نه تاثیر گذاری آنی بر وضعیت کارگر بلکه رژیم یا ساختاراجتماعی است. و
3-    مقام های در قدرت نمی خواهند این اعتصاب ها را مشروع قلمداد کنند. ما این ها را " اعتصاب های اجتماعی" می نامیم.


سازمان


جائی که سازمان های کارگری، اندک، ضعیف یا زیر کنترل کارفرما یا رژیم هستندکارگران باید بتوانند به سرعت در سطحی گسترده سازماندهی کنند. این کار در عرصه تاریخی هم چندین بار در لهستان، آفریقای جنوبی و فیلیپین اتفاق افتاده است اما در هر حال نیاز به شکل نرمش پذیر تشکیلاتی ای دارد که مردم بتوانند شبانه برپاسازند و مدام، رهبران جدید و مشارکت کنندگان تازه ایجاد کنند.


این سازمان ها نوعا به یکی از دو شکل زیر درمی آیند: بعضی " شوراهای کارگری" تشکیل می دهند و افراد درآن ها ضمن برپائی جلسات، خودرا تعریف ونمانیدگان خویش را انتخاب می کنند. قوت این شکل سازماندهی درآن است که همه دست اندرکاران به نوعی درگیر کارند و نمایندگانشان هم مشروعیت دارند چرا که انتخاب شده اند. ضعفش در آن جایی است که افراد درون شورا با توجه به دیدگاه های متعارض نتوانند به توافق برسند.


گزینه دوم" گروه های وابسته " اند. در این حالت 5 تا ده نفر که به هم اعتماد دارند دیدار می کنندبه تعریف خود و گروه می پردازند، سپس نمایندگانی به " شورا ی سخنگویان" می فرستند که کارش هماهنگ سازی است.در این حالت مشروعیت شورا ی کارگری وجود ندارد اما افراد در حالتی که هنوز از پشتیبانی اکثریت برخوردار نیستند امکان سازماندهی و نوآوری دارند. حسن دومش این است که گروه ها می تواننددست به اقدام ها ی مشخصی بزنند و سپس ناپدید شوند تا از سرکوب درامان بمانند.


در بسیاری از موقعیت ها دعوت به ایجاد  شوراها ی کارگری و سازماندهی آن ها در صورت امکان، اقدامی درست است اما وقتی چنان امکانی نیست برپائی گروه های وابسته معنی دارتر می شود.


 سرچشمه ها ی قدرت


اعتصاب های اجتماعی بیان کننده چند گونه متفاوت قدرتند:
1-   برای صاحبان و مدیران کسب وکار و نهادهائی که بسته می شود مشکل ایجاد می کنند.
2-    با نشان دادن خود به عنوان تجسم ارزش ها و منافع مخالفان وضع موجود،برای مردم جذابیت دارند و آنان را بسیج می کنند.
3-    به مقام های در قدرت نشان می دهند که با چنان اعتصابی آن ها را آسیب پذیر ساخته اند.
این ها ممکن است با یکدیگر تا اندازه ای تداخل داشته باشد. برای مثال ممکن است اقدام های برهم زدن نظم، مقامات را بترساند اما بخش بزرگی از مردم را هم دچار هراس کند.
بخش بزرگ هنر اعتصاب های اجتماعی جذب طیف گسترده مردم است که در همان حال رویاروئی با صاحبان قدرت و کارفرمایان را نیز به شکل موثری پیش ببرد.


تعریف هدف ها




در تعریف هدف های اعتصاب باید چند ملاک هماهنگ گردد.


درخواست ها باید هدف های گسترده ای را دنبال کند تا برای بخش عظیم جامعه جاذبه پیدا کند.


خواست ها باید موجب وحدت بخش ها ی متنوع جامعه شود( میان کارکنان بخش خصوصی، کارمندان دولت، زنان، طبقه متوسط تحصیل کرده، محرومان شهری و روستائیان فقیر).


خواست ها باید هنجارها ی پذیرفته شده درطیف وسیعی را نمایندگی کند، هنجارهائی که درحدی گسترده در جامعه پذیرفته شده است مثل حمایت از دموکراسی.یا هنجارهای بین المللی مانند حقوق بشر و حقوق کارگران.  این هنجارها در برنامه "همبستگی " لهستان درج شده بود. شاید هم هنجارهائی که در قانون اساسی موجود وجود دارد اما مقامات ازاجر ای آن ها سر باز می زنند.


در یک اعتصاب اجتماعی معمولا این امکان هست که هدف های کلی بالا را در یک خواست ویژه محلی ادغام کرد تا بخش های بزرگتر ی از مردم آن محل یا نهاد را جذب کند مانند درخواست کم کردن ساعت ها ی کار، افزایش دستمزدها، تغییر قانون کار و مانند آن.


می توان هدف های گسترده ای را که امکان  تحقق آن ها به فوریت وجود ندارد، با هدف های فوری که مقامات آماده پذیرش آن ها هستند، بی آن که در اقتدارشان خللی عمده واردآید، ترکیب کرد. برای مثال، دولت ممکن است با خواست آزادی کامل بیان، اجتماعات یا رسانه ها موافقت نکند اما زندانیان سیاسی را آزاد کندو جلو چماقدارهایش را بگیرد.


اعتصاب های اجتماعی و جنبش هائی که خاستگاه آن اعتصاب ها هستندبه روندی نیاز دارند که طی آن، هدف ها را تعیین و تعدیل کنند. نوعی همایش های روزمره مشارکتی که چگونگی آن ها به درجه سرکوب و فشار بستگی دارد، باید بخشی از این روند باشند.


 ارتباطات


در موقعیت سرکوب و فشار، وجود صورت ها ی چندگانه ارتباطات، در چارچوب جنبش امری اساسی است. اینترنت و سایرابزارهای  شبکه های اجتماعی" وب-2" ، نقش قاطع خودرا در اعتصاب های اجتماعی اخیر به خوبی نشان داده اند. اما این ها باید به یاری طیف گسترده ای از شبکه های تلفنی، شخصی و ارتباطات دهان به دهان تکمیل گردد.
ارتباطات باید دو کارکرد رابا مقتضای خاص خودش به پیش ببرد:
1-   باید شکل گیری سریع عقاید و وفاق را امکان پذیر کند.
2-    هماهنگی سریع برای اقدام را ممکن سازد.


برخورد با سرکوب و فشار


در برابر امکان یا وقوع یک اعتصاب اجتماعی، مقامات غالبا به سرکوب روی می آورند و دامنه این سرکوب از ایجاد رعب تا بازداشت، شکنجه و ترور پیش می رود. غالبا موثر ترین راه مقابله با سرکوب، آن است که نشان داده شود چنان اقدامی برای صاحبان قدرت با نتیجه عکس همراه خواهد بود. راهکار این نیز " جوجیتسوی سیاسی" است (یعنی هنررزمی و دفاع از خود بدون توسل به سلاح، هنری که در ژاپن و چین رشد و نمو یافت ). در این جا هر اقدام دولت برای سرکوب موجب می شود حمایت بخشی از جامعه از دولت سلب گرددو مشروعیت آن زیر سوال برود. این کار البته به عدم توسل به خشونت نظام یافته ای نیاز دارد که درآن، اعتراض کنندگان، خودرا به عنوان طرفداران صلح، نظم و قانون مشروع به مردم نشان می دهند و مقام ها ی دولتی را به عنوان خرابکارانی  خارج از کنترل که تلاش دارند به هر قیمت وبا توسل به خشونت غیر قانونی قدرت را حفظ کنند، می نمایند. 


این البته مستلزم تعهد به عدم توسل به خشونت به عنوان یک اصل جهان شمول نیست.بلکه نمانیده تعهد بخشی از شرکت کنندگان در اقدام اعتراضی به پرهیز از توسل به خشونت است. صرف نظر از این که میزان تحریک طرف مقابل چقدر باشد. در بهترین حالت این عدم توسل به خشونت، از راه توافق رسمی شرکت کنندگان در اعتصاب به متوسل نشدن به خشونت  در جریان اعتصاب و سایر اقدام ها تکمیل می گردد.


درچارچوب تعهد اعتصاب گران به دوری گزیدن از خشونت، هر عمل سرکوب  خشن از سوی دولت می تواند نوعی خرابکاری غیر قانونی تلقی گردد و حتا اعضائی از جامعه  راکه از هدف های جنبش پشتیبانی کامل نمی کنند را می توان حول محور سرکوب مخالفان از سوی دولت بسیج کرد.


 تاکتیک ها


اعتصاب های اجتماعی ممکن است شکل های بی نهایت متنوعی به خود بگیرند. می توانند در صنایع اساسی یا در مناطق کسب وکارشهری یا در هردو متمرکز گردند. ممکن است اعتصابی گسترده باشد یا اعتصاب های کوتاه که گروهی از کارگران به طور موقت دست از کار می کشند و وقتی به سر کار باز می گردند گروه دیگری کار را تعطیل می کنند.ممکن است کوتاه مدت باشند مثلا یک روزه یا حتا کمترو یا تا رسیدن به پیروزی، شکست یا سازشی میانه.


اعتصاب های اجتماعی معمولا با اشغال محل کار همراه می شود مانند مورد لهستان که در جریان اعتصاب عمومی، فعالان جنبش همبستگی این شعاررا پخش می کردند: " مقر حزب  را آتش نزنید. کارخانه ها را اشغال کنید". با اشغال کارخانه ها سرکوب کارگران مشکل تر می شودضمن این که دولت ها بارها چنان اقدامی را چالشی انقلابی  علیه قدرت خود تلقی کرده و در بلند مدت، سازش را ناممکن ساخته اند.


اعتصاب های اجتماعی ممکن است با تظاهرات آرام یا ناآرام درخیابان ها همراه باشد. یا این که اعتصابی ها در خانه بمانند. تظاهرات خیابانی این حسن را دارد که به اعتصاب کنندگان و طرفداران آن ها جرات می دهد. بر اعتمادآن ها می افزاید و مقاومت شان در برابر سرکوب را بیشترمی کند. ضمن این که هدف آسانی برای سرکوب گران به شمارمی روند.


تاکتیک ها را باید بر پایه ملاحظه ها ی زیر برگزید:
1-   با توجه به وضعیت جاری جنبش، مردم می خواهند چه بکنند؟
2-   طیف گسترده تر جمعیت چگونه به تاکتیک ها واکنش نشان می دهد؟
3-    تاکتیک ها ی متفاوت چه واکنشی را از سوی دولت برخواهد انگیخت؟
4-    پیامدهای ( نمایش قدرت، چانه زنی، تغییر افکار عمومی، شکاف و تغییر در مراکز قدرت، ) تاکتیک های متفاوت چه خواهد بود؟


توان ایجاد تغییر درتاکتیک ها یک امتیاز بزرگ است. وقتی جنبش در یک تاکتیک خاص قفل می شودمخالفان آن می توانند هزینه و رنج تداوم آن را آن قدر بالا ببرند که ادامه آن ناممکن شود وجنبش شکست بخورد. اما اگر جنبَش بتواند بنا به ابتکارهای خود تاکتیک ها را عوض کند می توان از چنان شکستی جلوگیر ی کرد. برای نمونه، وقتی دولتی ها می خواهند عده زیادی از مردم را درخیابان ها به ضرب گلوله از پا ی درآورنداشغال کارخانه ها بهترین گزینه است.


 اقدام ها ی نمونه


اعتصاب های اجتماعی غالبا می توانند از یک مورد نمونه الگوبرداری کنند. اگر یک گروه از کارگران آماده دست زدن به اقدام با پذیرش مخاطره ها ی آن است، ابتکارگروه می تواند منبع الهام و مشوق دیگران درپیروی ازهمان راه بشود. این کارمی تواند بهترین راه برای رویاروئی با موقعیتی باشد که همه در انتظار دست زدن به عمل هستند، اما ابتدا می خواهند بدانند دیگران جرات و تعهد کافی را برای عمل دارند یا نه. یک چنان اقدام ها ی نمونه راه را باز می کند و زمینه را برای اعتصاب عمومی فراهم می سازد. هم چنین چنان اقدامی می تواند موجب پیدایش تاکتیک ها ی تازه در روند مبارزه گردد.


آزمون ها


اعتصاب های اجتماعی گام نهادن در سرزمین ناشناخته هاست. پیشاپیش نمی توان گفت که چه تعداد افراد در آن شرکت می کنندو یا مایل به شرکت درآن هستند. همین طور هم نمی توان گفت قدرتمداران یا عامه مردم چگونه واکنش نشان خواهند داد. جنبش ها می توانند تلاش کنند تا با اقدام های کم دامنه تر"عمق آب را بسنجند". اگر مردم نمی خواهند به تظاهرات صلح آمیز بپیوندند شاید زمان برای فراخوان به اعتصاب مساعد نباشد. برعکس، اگر عده زیادی و بیش از میزان انتظار به تظاهرات بروند و همگی دارند در باره گام بعد ی حرف می زنند، ممکن است زمان اعتصاب مناسب و خوب باشد. اگر دولتی ها مردم را سرکوب کنند و این امر باعث خشم عمومی گردد در درون حاکمیت عده ا ی به انتقاد از اقدام دولت می پردازند. در چنان حالتی جنبش می تواند ارزیابی کند که روی پشتیبانی  چه گروه هائی می تواند محاسبه کند و چه کسانی ممکن است دولتی ها را از سرکوب برحذر دارند.


 برد از راه باخت


دولت های سرکوب گر غالبا از رشته تاکتیک ها ی طولانی بهره می گیرند : تحقیر، تبعید، تفرقه اندازی، ایجاد ترس و فشار با هدف سرکوب جنبش. تنها وقتی همه این ها با شکست رو به رو شد و جنبش ادامه یافت، دولتی ها درمی یابند که باید امتیازهائی بدهند و گرنه این تهدید هست که جنبش تا پایان راه پیش برود. جنبش های در نهایت پیروز ،اغلب با ناکامی های پیاپی رو به رو بوده اند. نمونه بارزاین امر راه طولانی مبارزه باآپارتاید درافریقای جنوبی است.


جنبش ها به ادامه نیاز دارند به رغم این که با شکست ها ی این چنینی رو به رو شوند . و همین است که آن ها را درنهایت پیروز می کند. آن ها برای راه پیمودن درمسیر پیروزی به چنان گام های لازمی نیاز دارند. باید به هنراستراتژیکی عقب نشینی آراسته باشند واستاد این هنر مائو می گوید چنان هنر ی شامل تهاجم ها ی کوچک در چارچوب عقب نشینی بزرگ است. عقب نشینی موفقیت آمیز موجب توخالی ماندن پیروزی مخالف می شود.


بهره گیری از شکاف درون حکومت
                                            
جین شارپ به شیوه درخشانی نشان داده است قدرت اغلب جنبش ها ی پیروز بیش از مخالفانشان شده است بدان سبب که مخالفان  و طرفداران شان را متقاعد کرده اند ادامه مبارزه هزینه ای بسیار بالا یی برای آن ها دارد. این امر اغلب به صورت پیدائی "گروه های صلح" در میان مقام های دولتی نمودار می شود. عمق بخشیدن به  این شکاف هدف کلیدی استراتژی اعتصاب های اجتماعی است.


اول این که لازم است این نکته جا انداخته شود که جنبش و چالش های آن فروکش کردنی نیست. به گفته شارپ قاطعیت کلید پیروزی  مقاومت غیر خشونت آمیز است.


دوم این که لازم است نگذارند عناصر بالقوه " گروه صلح" در درون حاکمیت به آغوش " گروه جنگ" بیفتند. معنی کلی این گزاره این است که باید امکان برقراری یک حل و فصل صلح آمیز حتا در اوج سرکوب از نظر دور داشته نشود.


 جنگ جنگ، گفتگو گفتگو


اعتصاب اجتماعی چگونه پایان می گیرد؟ اگر دولتی ها نتوانند آن را سرکوب کنند در مرحله ای به نوعی تاکتیک یا گفتگوی رسمی روی می آورند. درلهستان و در سایر کشورها ی اروپا ی خاوری این امر به صورت " گفتگوها ی میز گرد" میان رژیم و مخالفان درآمد. در آفریقای جنوبی درپی اعتصاب بزرگ "اتحادیه های کارگری کنگره ملی" رژیم آپارتاید با نلسون ماندلا  نماینده کنگره ملی آفریقا مذاکره کرد. حتا رژیم هایی که سوگند خورده اند هرگز با مخالفان شان گفتگو نخواهند کرد  درمرحله ای که سایر گزینه های پیش رو بدتر باشد به مذاکره تن در می دهند.


فکر گفتگو "با دشمن" همیشه ناراحت کننده است. همیشه هم در این گفتگوها  فرصتی برای تفرقه  یا تسلیم شدن ها پیش می آید. اما در مجموع ، جنبش های اجتماعی و اعتصاب ها از این راه به سوی تحول جدی پیش می روند.


جنبش ها اغلب به گفتگوهای کارآمد روی می آورند. اگر گفتگوها را هدف آشکار اقدام خود اعلام کرده باشند، درچنان صورتی آغاز گفتگو به جای آن که سردرگم کننده و انحرافی باشد یک پیروزی برای جنبش به حساب می آید. 


گفتگوها اغلب می تواند کارآمد باشد، به شرط آن که در لحظه آغاز گفتگو جنبش توانسته باشد روند کارساز جاانداختن هدف های عمومی را با موفقیت به پیش برده باشد. درچنان حالتی گروه ها ی مختلف حاضر درجنبش با دریافت امتیازی هرچند اندک، جنبش را رها نخواهند کرد.


جنبش ها باید راه های جوابگو ساختن گفتگوها را مشخص کنند. ( گفتگوهائی که به پایان اعتصاب اول گدانسک منتهی شد در حضور دوربین ها ی تلویزیونی صورت گرفت و ده ها هزار کارگر لهستانی در بیرون محوطه کارگاه کشتی سازی آن را تماشا می کردند).


و سرانجام، گفتگوها می تواند موفقیت آمیز باشد اگر ابزارها ی عقب نشینی آبرومندانه دولت را فراهم سازد و خواهان تسلیم بی قید وشرط حکومت نباشد. بنا بر این جنبش باید برداشت روشنی از درخواست های اساسی داشته باشد و میان این ها با خواست های غیر اساسی که می توان در باره آن ها به سازش و مصالحه رسید تفاوت قائل شد. گفتگو گزینه مبارزه نیست. راه دیگری برای پیشبرد مبارزه است. هریک به نوبت دنبال دیگری می آید. جنبش باید بتواند از گفتگوهای بی حاصل بیرون برود و به مبارزه ادامه بدهد.مائو می گفت:" جنگ جنگ، گفتگو گفتگو".   


۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

بسترهاي مبارزه با دیکتاتوری

در رابط با بسترهاي مبارزه بايد درون مايه هاي اجتماع مورد توجه قرار گيرد و تاكيد بر خرده جنبش هاي اجتماعي باشد كه داراي اصالتي بنيادين در اجتماع مي باشند و پتانسيل در نورديده قدرت جاري در بدنه اجتماع را دارا هستند. در اين راستا بايد از سازمان ها و نهاد هاي سلسله مراتبي برحذر باشيم زيرا كه اين سازمان ها و نهاد در واقع به جاي توجه به فرد انسان در اجتماع ، بيشتر از همه به ساختار خود اهميت مي دهند. اين بدان معنا است كه در فرايند مبارزه براي نهاد ها و سازمان هاي سلسله مراتبي حفظ سازمان و نهاد از انسان اهميت بيشتري دارد و به راحتي انسان ها را فداي حفظ ساختار مي كنند. بر اين مبنا مبارزه بايد بر بستر فرد در بطن اجتماع صورت گيرد كه اين انسان ها به صورتي شبكه اي به هم پيوند مي خورند و به جاي سلسله مراتب عمودي ، پيوندي افقي را دارا هستند.
تاكيد بر سطح شبکه در واقع گونه اي گذار از رويکرد درختي و پانهادن به رويکردي ريشه اي در عملگرايي قلمداد مي شود . رويکرد شبکه اي پيوند هاي افقي انسان ها در اجتماع فضاهايي را شکل مي دهد که در آن آزادي و تخطي و سرپيچي امکان بروز دارد. اين فضا را مي توان« مناطق كنشگري آزاد اجتماعي »اطلاق نمود. بر بنيان چنين فضايي است که خرده جنبش هاي اجتماعي مي توانند پديدار شده و فرآيند مبارزه را شكل داده و حاكميت را به چالش بكشند.
علاوه بر نكته ديگر اهميت قائل شدن براي تمامي خرده جنبش هاي اجتماعي براي مبارزه است. تاكيد بر يك يا چند خرده جنبش خاص ، سبب مي گردد چشم انداز كلي شكل گيري يك جنبش اجتماعي حداكثري مخدوش شده و فرايند مبارزه ناكام ماند. در واقع تاكيد تنها بر يك يا چند خرده جنبش خاص، دامن زدن به تقابل هاي دوگانه مابين خرده جنبش هاي اجتماعي است و نشان از عدم تكافوي انديشه گري مناسب در مبارزه بر بستر اجتماع انسان ها دارد. تعصب يا تعلق نسبت به يك يا چند جنبش اجتماعي ناشي از پيشنه تاريخي قبيله گرايي در اجتماع است كه سبب مي گردد گونه اي مطلق انگاري برذهن انسان ها ـ حتي به اصطلاح روشنفكران آن ـ سايه افكند. نگاه واقع بينانه به اجتماع امروز ايران نشان دهنده خرده جنبش هايي است ـ كه چه ما بخواهيم و چه نخواهيم ـ در اجتماع وجود داشته كه در تلاش و مبارزه با حاكميت در راستاي حقوق مدني خود هستند. جنبش هايي كه عبارتند از :
ـ جنبش زنان : كه امروزه سرآمد مبارزه مدني مي باشند . فعاليت هاي بي وقفه آنها براي به دست آوردن حق برابري و حذف قوانين تبعيض آميز عليه زنان ، غير قابل انكار و ستايش شده است. شكل گيري كمپين هاي اجتماعي در مبارزه براي احقاق حقوق خود و افزايش سطح آگاهي زنان و تغيير نگرش سنتي به زن، نشان از بلوغ فكري بسيار عميقي در جنبش زنان دارد.
ـ جنبش كارگري : اين جنبش چنان فرايند رو به گسترش را در برگرفته كه در ساليان اخير مطالبات اقتصادي و مدني خود را به قدرت از حاكميت مطالبه مي كند. عمق آگاهي هاي شكل گرفته در جنبش كارگري در ايران سبب گرديده كه كارگران بدور از تعصبات ايدئولوژيك ناشي از ساختارهاي سلسله مراتبي، بر بستر كنشگري اجتماعي عمل نموده و از هر گونه قرار گرفتن در ساختارهاي فسيل شده پرهيز كنند. در واقع امروز اين ساختارها هستند كه ادعاي حمايت از جنبش كارگري دارند و كارگران تنها در قالب شبكه هاي كارگري خويش عمل مي كنند .
ـ جنبش دانشجويان : فرايند مبارزه دانشجويان بخصوص بعد از « فريب بزرگ اصلاحات» ابعادي عقلاني تر يافته است و سبب دوري هر چه بيشتر از نهاد هاي گرديده كه با انتساب خود به جريان دانشجويي ، منافع نهادي خود را دنبال مي كردند. امروزه دانشجويان را نمي توان در قالب يك يا چند تشكل دانشجويي ، تقسيم بندي كرد. بلكه اين بدنه اجتماعي دانشجويان است كه جنبش دانشجويي را به پيش مي برد و در اين بدنه گونه اي از پلوراليسم دانشجويي به وضوح قابل مشاهده است.
ـ جنبش معلمان : اين جنبش در چند سال اخير بر بنيان مطالبات اقتصادي و مدني معلم ها شكل گرفته كه گستره آن هر روز بيشتر مي شود. اهميت اين جنبش وقتي قابل درك است كه اين نكته را متذكر شويم كه در نظام فاشييسم ديني در ايران ، در طول ساليان حكومت خود سخت ترين گزينش ها استخدامي به معلم ها مرتبط بوده و از آنجا كه اين نظام فاشيستي جريان قدرت خود را در آموزش تسري مي دهد انتخاب معلم ها اهميت فراوان داشته و عبور از گزينش استخدامي براي هر فرد اجتماع امكان پذير نبوده است. اكنون چنان فشارهاي حاكميت فاشيستي بر اجتماع افزايش يافته ، كه لايه هاي اجتماعي منتخب نيز حاكميت را به چالش مي كشند. نكته هايي كه حاكميت هيچ گاه درنيافته پتانسيل هر انسان براي افزايش آگاهي و دانايي است كه در طول زمان شكل مي گيرد و همچنين نكته ديگر ظرفيت تحمل فشار در قشرهاي اجتماعي مختلف است .
ـ جنبش اقليت هاي قومي : افزايش آگاهي هاي اجتماعي در سطحي گسترده ، بستري مناسب براي شكل گيري جنبش هاي قومي در راستاي حقوق اجتماعي خود، فراهم آورده است. هر چند برخي مواقع راديكاليسم موجود در اين جنبش ها ، از منظر نفي گراي به كنشگري مي پردازد ولي به دور از تعصبات قومي، بسياري از مطالبات اين جنبش ها به حق بوده و بايد هر قوميتي از حقوق برابر برخوردار باشند. اين جنبش ها نيز از آنجا كه تنها در يك اجتماع دموكراتيك و آزاد است كه مي توانند به مطالبات خود دست يابند تلاش براي دستيابي به اهدافي همچون عدالت ، آزادي و رهايي از سلطه اقتدار ، بسترهاي اجتماعي مناسب براي مبارزه با حاكميت مي باشند.
ـ اقليت هاي مذهبي : بالاترين سركوب ها و خفقان ها در نظام فاشيسم مذهبي ايران، مربوط به اقليت هاي مذهبي است. از آنجا كه اين نظام فاشيستي بر بنيان ايدئولوژي ديني شكل گرفته و ايدئولوژي ديني خود را برترين محسوب مي كند از اين رو اقليت هاي ديني بايد يا به ايدئولوژي ديني برتر بپوندند يا سركوب شوند. در اين ميان اقليت مسلمان سني، بهائيان، دراويش ، يهوديان و... بيشترين صدمه و سركوب را تا اكنون تجربه كرده اند. برخي از اقليت ها همچون بهائيان حتي از حق تحصيل، اشتغال ندارند ( اگر حكومت از جامعه جهاني نمي ترسيد حتي حق نفس كشيدن را نيز از آنها سلب مي كرد). با اين وجود تلاش مذبوحانه نظام فاشيستي نه تنها سبب از بين رفتن اين اقليت ها نگرديد بلكه نگاه هاي جهان آزاد را متوجه سركوب اين اقليت ها ساخته و بستري مناسب ( هرچند با رنج فراوان) براي اين اقليت ها ديني فراهم آورده تا مطالبات خود را مطرح كنند.
ـ اقليت هاي جنسي : اين واقعيت كه در اجتماع امروز ايران اقليت هاي جنسي وجود داشته كه مورد سركوب قرار مي گيرند(چه ما قبول داشته باشيم و يا نباشيم ) غير قابل انكار است. شايد تا ساليان پيش فارغ از هر گونه انسانيت، سركوب اين اقليت ها را ناديده مي گرفتيم و بر پايه تعصبات وقيحانه ديني و فرهنگي چشم مي بستيم تا به وجدان درد گرفتار نگرديم ولي امروزه با پيشرفت تكنولوژي و فرصت شنيدن صداهاي ديگري ، اگر فرياد بودن اين اقليت ها را نشنويم و از كنار سركوب آنها به راحتي بگذريم ، انسان بودن را به كناري نهاده ايم و هيچ فرقي بين ما و حاكميت فاشيستي نيست. وقتي براي مطالبات دگر انديشان اهميت قائليم بايد براي مطالبات دگرباشان نيز اهميت قائل باشيم. انسان بودن چنين حكم مي كند.

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

آغاز تصفیه در دانشگاه ها

به دنبال تاکید دیکتاتور مبنی بر بازنگری در "علوم انسانی" در سطح دانشگاه‌های کشور، دور جدید تصفیه استادان و تغییرات در دانشگاه علامه طباطبایی آغاز شد.
دانشگاه که گفته می‌شود بزرگترین دانشگاه اختصاصی علوم انسانی در سطح ایران و خاورمیانه است در حالی سال جدید را آغاز می کنند که استادان سرشناس آنها با موج جدید تصفیه رفته اند.
روندی که از ابتدای روی کار آمدن حجه الاسلام شریعتی دردولت نهم آغاز شده بود اینک با صدور فرمان آقای خامنه ای، طیف گسترده‌ای از اساتید را از تدریس بازداشته است. بر اساس خبر یک منبع آگاه تاکنون 5 تن از اساتید مبرز دانشکده حقوق این دانشگاه که به ویژه در رشته حقوق بشر تدریس می‌کردند به اشکال گوناگون از تدریس منع شده اند.
در عمده‌ترین این تصفیه‌ها "دکتر محمدرضا ضیاء بیگدلی" استاد برجسته حقوق بین الملل در ایران و رییس سابق دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه که کتاب حقوق بین الملل عمومی او بیش از 25 بار تجدید چاپ شده و به عنوان یکی از چهره‌های شاخص و معتبر در کلیه دانشکده‌های حقوق سراسر کشور شهرت دارد، با حکم بازنشستگی اجباری مواجه شده و از ابتدای امسال از تدریس وی جلوگیری به عمل آمده است.
دکتر بیگدلی هیچگاه در مسایل سیاسی اظهار نظری نکرده است اما گفته می‌شود علت بازنشستگی اجباری او مخالفت با فشارهای گسترده‌ای است که رییس این دانشگاه جهت پذیرش برخی افراد در دوره دکتری دانشکده حقوق اعمال می گند. به عنوان نمونه تنها در یک مورد سال گذشته دختر یکی از روحانیون بلندپایه با در دست داشتن مدرک ممتاز قرائت قرآن و بدون گذراندن حتی یک واحد از دروس کارشناسی حقوق جهت تحصیل در دوره دکتری حقوق بین الملل به گروه حقوق بین الملل دانشگاه علامه معرفی ‌شد که با وجود مخالفت‌ اعضاء سرانجام با دستور مستقیم رییس دانشگاه در این دوره پذیرش شد.

در تغییر دیگری از برگزاری کلاس‌های "دکتر علی آزمایش" برجسته‌ترین استاد حقوق جزا و کیفر بین المللی کشور در دانشگاه علامه ممانعت به عمل آمده است. دکتر آزمایش که از اساتید برجسته و شناخته شده در سطح بین المللی است، بیش از 20 مقاله علمی به زبان فارسی و 10 مقاله تخصصی به زبان‌های خارجی در سابقه علمی خود دارد. گفته می‌شود دکتر آزمایش که به صورت مدعو سالها در دانشگاه علامه تدریس می‌کرد همواره بر این نکته تاکید داشته است که به دلیل عدم تناسب موازین قوانین جزایی پس از انقلاب با مبانی علمی دانش حقوق، او قصد ندارد کتابی در زمینه حقوق جزایی در ایران تالیف کند.
همچنین از ابتدای سال جاری از تدریس "دکتر حسین شریفی طرازکوهی" استاد دیگر رشته حقوق بشر در دانشگاه علامه طباطبایی که پرکارترین مترجم و مولف در زمینه حقوق بشر در سالهای اخیر در ایران است، با توسل به بهانه‌های اداری ممانعت به عمل آمده است. بعلاوه از تدریس دو استاد دیگر این دانشگاه نیز جلوگیری به عمل آمده است؛ حتی گفته می‌شود در یک مورد مقامات دانشگاه با طرح اتهامات اخلاقی اقدام به اخراج یکی از اساتید کرده‌اند.
سال گذشته نیز "دکتر محمد محمدی گرگانی" رییس گروه حقوق بشر دانشگاه علامه طباطبایی بازنشسته اجباری شد و پیش از آن هم از تدریس "دکتر مرتضی مردیها" در دانشکده حقوق و علوم سیاسی این دانشگاه ممانعت به عمل آمده بود.

منبع: روزآنلاین

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

نا فرزانگی سرمداران و چشم انداز مغاک

هرچند در کمال احترام توجیه گران ، فرمان سکوت می دهند و به عبارت دیگر خفه شدن هر گونه صدایی که آنسوی باور شان است. چه باک که فرمان شان به پشیزی نمی ارزد و سکوت یعنی تن دادن به حماقت آنها و دل سپردن به باورهایی کذایی که در پی توجیه گودرز را به شقایق ربط می دهند تا منافع خود را حفظ کنند.

در نوشته پیشین روندی شرح داده شد که با صحنه نمایش ، سخنرانی دیکتاتور و حضور آنانی که سرمداران پیش از آن در ستایش آنها سخن ها بر زبان جاری کردند و بعد از حضور همانگونه که پیش بینی می شد از بی بی سی فارسی گرفته تا فلان سایت به توجیه این حضور پرداختند و دلیل پشت دلیل آوردند که چنان است و چنان است و چنان است.

فراتر از توجیه سرمداران ،آنچه رخ می دهد در این روزها نشان از چشم انداز مغاکی دارد که هشدار می طلبد تا آن نشود که منتهی گردد به ریش تراش کذایی و حکایتی که همچنان باقی ست. حکایتی که در راس آن باقی ماندن دیکتاتور در راس قدرت ، حفظ رژیم فاشیستی با پوست اندازی فریب، توبره های تازه برای آنانی که پیشتر توبره خود را پاره کرده بودند ولی به ایمان خود به آخور همچنان وفادار مانده اند. در این وضعیت از این قلم تنها توان فریاد هشداری برمی آید هرچند با مخالفان بسیاری نیز مواجه شود.

واقعیت رفتار شناسی امروز که برای فریب بزرگ تلاش می کند در حضور اعتراضی مردم با آن گسترده در روز قدس نهفته است. حضور گسترده و چشمگیر مردم بعد از سه ماه سرکوب ، کشتار ، شکنجه، تجاوز و تهدید آن هم از سوی دیکتاتور و گارد شخصی اش سپاه و مهم تر از آن شعارهای مردم در آن روز ، دیکتاتور و حامیانش را به وحشت انداخت .سطح مطالبات فراتر از حد تصور حتی برای سرمداران سبز بود تلاش این سرمداران برای هدایت شعارهای مدنظر خود شکست خورده بود. آنگونه که شعارها نشان می داد گرایش به ناسیونالیسم اوج گرفته است و دموکراسی خواهی و آزادی طلبی در فراتر از نظام موجود به مطالبات مردم بدل گردیده است. شعارها دیکتاتور رانشانه رفته است . این شعارها و خواست ها که با حضور میلیونی مردم در روز قدس فریاد شد نه تنها دیکتاتور و حامیانش را به وحشت انداخت که نماد بارز آن نامه احمد توکلی است بلکه سرمداران سبز را که هنوز به آخور نظام ایمان دارند به هراس افکند. نگاهی به مقاله ها و مصاحبه های این سرمداران در سایت های مختلف نشان دهنده این هراس است و تلاشی را بازمی نماید که برآن است که به هر توجیه ممکن این خواست هارا محدود نمایند و مرزهای مشخص ترسیم کنند.

از آن سو دیکتاتور وقتی وضعیت را چنین می بیند و رژیم فاشیستی خودرا با خطر سقوط روبرو می بیند پوست اندازی فریب را پیشه می کند و استاد حفظ نظام را به میدان فرا می خواند و هاشمی در قامت رفیق پنجاه ساله برای حفظ نظام در کنار دیکتاتور قرا می گیرد و در پشت سر دیکتاتور نماز می خواند و در جایگاه ریاست خبرگان در ستایش سخنان دیکتاتور ، سخن می گوید و با کمال وقاحت حضور پر شور مردم را در دفاع از نظام !!!!! در روز قدس تبریک می گوید و از راهکارهایی سخن می گوید که حفظ این رژیم فاشیستی را مدنظر دارد. چراکه دیکتاتور امتیاز لازم را به هاشمی داده است و فراتر از آن بودن هاشمی با این نظام گره خورده است پس در حفظ آن باید بکوشد اصل حفظ نظام است به هر طریق ممکن. چه باک از این همه خون جاری بر سنگفرش ها ، شکنجه ها ، تجاورزها و.... متهم اصلی تنها ریش تراش است و بس.

از این سو اما سرمداران نیز در سوگیری خود همان مسیری را می روند که هاشمی می رود اما از طریق دیگر با وارو.نه کردن خواست ها و غلیظ کردن توهم هایی در جنبش مردم که تنها بخش اندکی از جنبش اعتراضی را در برمی گیرد. هرچند نمی توانم در رابطه با آنها یی که راس خوانده می شوند قضاوت کنم چون کمتر بیان هدف می کنند و واقعیت ها و چشم انداز پیش رو را نمی کاوند ولی عناصر میانی که از آنها به سرمداران یاد می کنند گفتار و نوشتار آنان به وضوح همسویی با خواست حفظ نظام به هر طریق ممکن را بازمی نماید اما با سرپوشی از فریب که پشت نوشته ها و گفتار آنها که در سایت ها می آید نهفته است.

واقعیت آن است که برای بسیاری از این سرمداران حفظ نظام اصلی ترین اصل است زیرا حیات آنها به حیات نظام وابسته است تنها آنچه آنهارا به مخالفت بر می انگیزد دوری یا نزدیکی به قدرت است آنان که ایشان را قدرت دهد و بر صدر نشاند خدا می شود و آنکه قدرت از آنان ستاند ابلیس ولی فراتر از خدا و ابلیس ، حفظ نظام اهمیت اساسی دارد که آخورها بر آن بنیان نهاده شده است. چگونه می توان امید داشت به کسانی که سرمداران سبز نام می گیرند نگاهی به روایت علی اصغر خدایاری که استاد دانشگاه از روزهای انفرادی در سایت موج سبز ازادی می تواند روشنگر خیلی از برداشت ها باشد ایشان مدیرکل یکی از معاونت های وزراعت اطلاعات بوده اند و اکنون استاد دانشگاه هستند چنان از انفرادی تعریف و تمجید می کنند که هر کس بخواند آرزو می کند چند روزی را در انفرادی بگذراند و جالب تر آنکه به سرعت غلط کردن نامه اما می کند و اوج رافت اسلامی را نشان می دهد. جالب است از وزارت اطلاعات آن هم مدیرکل داخلی که سرکوب داخل کشور را برعهده دارد تا استاد دانشگاه شدند و با این گونه ترسیدن حتی ذره ای از جرات دانشجویانی را ندارد که به خون کشیده می شوند ولی باز هم اعتراض را فریادمی کنند. واضح است که برای چنین افرادی و حفظ نظام و آخور از اصول خدشه ناپذیر است کجا را سراغ دارید که بتواند اینگونه با رانت به جایگاه استادی رسید و آخوری فراهم آورد. این تنها مشتی از خروار است شاید اکثر سرمداران چنین آخورهایی داشته باشند هرچند توبره را پاره می کنند و حفظ آخور از اهم واجبات است.

فريب ديکتاتور به گاه پوست اندازي و حيرت از باورهاي سبز مداران

امروز سخنراني خامنه اي ديکتاتور ايران در دانشگاه تهران به هنگام به اصطلاح عيد فطر، نمادي از يک فريب است که نشان از پوست اندازي کودتا براي چاره جويي در مقابل ادامه اعتراض هاي مردمي با آن همه سرکوب و تهديد ، دارد . ديکتاتور در اين ميان تاکتيک « دو گام به پس و يک گام به پيش » را مدنظر قرا ر داده و مي فريبد تا همچنان بر استواري نظام بيافزايد. آنچه مايه حيرت است باور سبزها براين فريب و عقب نشيني قلمداد کردن اين سخنراني است. گويي کفگيرشعور سياسي به ته ديگ خورده است و فريبي به اين روشني ، عقب نشني قلمداد مي شود در حالي که اگر بکاوي همين سخنان ديکتاتور را به وضوح مي توان بنياد فريب را بازشناخت. شاه بيت سخنان ديکتاتور در اين جمله نهفته است آنجا که مي گويد :« در بحث رواج تهمت و شايعات، گناه تهمت به نظام را بسيار سنگين تر از گناه تهمت به اشخاص خواندند و تأكيد كردند نبايد كسي كل نظام را به اموري كه شايسته نيست متهم كند چرا كه شأن نظام از اين گونه تهمت ها بسيار بالاتر است.»
اندک شعور وآگاهي کافي است که هر انساني دريابد هدف از بيان اين جملات چيست؟ حفظ رژيم و حفظ قدرت شخص ديکتاتور که معادل رژيم است. وحشت ديکتاتور از حضور مردم در روزي که از آن به « روز ايران» در تاريخ ياد خواهد شد نشان داد که سه ماه سرکوب و تهديد به شديدترين وجهه ممکن نتوانسته است اعتراض هاي مردمي را خاموش کند و اکنون خواست مردم ديگر محدود به نتيجه انتخابات نيست بلکه فراتر از آن آزادي خواهي و تغيير نظام را مدنظر دارد. بررسي تحليلي شعارهاي مطرح شده در راهپيمايي جمعه « روز ايران» نشانگر گستردگي و عمق خواست هايي است که مردم با حضور خود در خيابان ها آن خواست ها را فرياد کردند. قد برافراشتن جواناني که خواستار جدايي دين از سياست هستند و جمهوري ايراني را فرياد مي زدنند و نه تنها کارگزار ديکتاتور بلکه خود ديکتاتور را آماج شعارهاي خويش قرار دادند، لرزه بر اندام خامنه اي ديکتاتور ايران انداخته است. اين خود سبب آغاز پوست اندازي ديکتاتور در قامت فريب است که تاکتيک « دو گام به پس و يک گام به پيش» را مدنظر قرار دهد.
ديکتاتور در اين اين تاکتيک ، امتياز مي دهد به هاشمي رفسنجاني ( مردي که استاد حفظ نظام است به هر شيوه ممکن) و مي نشاند اور را کنار کارگزار خويش در پشت سرش که « کمند مار گير با مار جفت شد/ قضا هم خنده کرد هم صد آفرين گفت» . امروز پشت سر ديکتاتور کساني ايستاده بودند که اصلاح طبان از آنها براي ما بت ساخته بود که اميد تغيير را در آنها بازجويم. ولي آنها در فکر خود هستند و کساني که وجود خود را در ادامه وجود نظام مي داند. هاشمي امتياز مي گيرد و فرزندان هاشمي تبرئه مي شوند در سخنان ديکتاتور ولي فرزندان ملت همچنان در غل و زنجير باقي مي مانند. به اين سخن امروز ديکتاتور دقت کنيد « اعتراف و اقرار هر متهم در دادگاه و در مقابل دوربين ها و بينندگان ميليوني، "شرعاً، عرفاً و عقلاً" حجت، مسموع و نافذ است اما سخنان متهمان درباره اشخاص ديگر، حجيت شرعي ندارد و مسموع نيست و از اين طريق نيز نبايد فضا را به تهمت و سوءظن آلوده كرد.» اين بدان معنا است که تمامي اعترافات تلويزيوني "شرعاً، عرفاً و عقلاً" حجت است تا با تکيه برآن هر سرکوبي را توجيه کرد. در اين بين تعجب از برخي به اصطلاح سبزهاي اصلاح طلب است که تنها قسمت دوم سخن را مي گيرند و باور مي کنند به عقب نشيني ديکتاتور در حالي که بخش اول حکم نهايي مي دهد بر سرکوب و بخش دوم تنها اشاره به فرزندان هاشمي دارد همان کسي که در پشت سر ديکتاتور و شانه به شانه « ا.ن» در گرفتن اين امتياز پايکوبي مي کند. حال چه باک که من و تو « ما» در خيابان ها گلوي خود را پاره کرده ايم و سنگفرش خيابان ها از خون ما رنگين است و زندان هاي رژيم از ما انباشته و بساط شکنجه و تجاوز همچنان پابرجاست. ندا، سهراب، اشکان، کيانوش و ده ها جوان ديگر در اين جنبش خون ندادند که تنها مصونيت براي فرزندان هاشمي ايجاد کنند يا بر توان چانه زني عده اي بالادست بيفزايند شعارهاي فرياد شده در « روز ايران» حکايت ديگري را ترسيم مي کرد. حکايتي که در آن آزادي بود، برابري و رهايي از هر قدرتي که خواهان سلطه است خواه دين باشد خواه ولايت فقيه. رهايي از قيد ديکتاتوري که تمامي اعتراض هاي مردمي را در اين چند ماه به هيچ مي گيرد و آن را هيجانات کاذب مي خواند « متأسفانه كشور در چند ماه اخير بعلت هيجانات كاذب، وقت را از دست داد».ديکتاتور مي انديشد با امتياز دادن به هاشمي و چند تاي ديگرو همراه کردن آنها با خود مي تواند به اعتراض ها پايان دهد و خواست هاي مردمي را دور بزند. تاکتيکي که ديکتاتور در آن استاد است « دو گام به پس يک گام به پيش».
در اين ميان باوربرخي سبزها که خود را منادي اول و آخر جنبش مردمي مي دانند حيرت آور است. گويي آنها نيز ملت را به بازي گرفته اند و سخن از عقب نشيني ديکتاتور سر مي دهندذ و مي خواهند توجيه گر حضور کساني در کنار ديکتاتور باشند که تا ديروز در وصف آنها در تضاد با ديکتاتور مديحه سرايي بسيار کرده اند. گونه اي القا مي کنند که باور کنيم بازي دست آنها است ولي نمي دانند که تنها مهره اي هستند در دستان ديکتاتور که او هرگونه بخواهد آنهارا به بازي مي گيرد. سر در آخور نظام داشتن نيز دردي جانکاه است. ولي خدمت اين به اصطلاح سرمداران خود خواسته بايد گفت مگر همين شما نبوديد که مي گفتيد اکثر سپاه با ديکتاتور نيست و هي از مقاومت سردار علي فضلي در مقابل ديکتاتور مي گفتيد و وقتي سخنان حقيرانه او را در رابطه با دانشگاه و برخورد با آن شنيديم دستمان آمد اين حسن که سخن مي گويد با آن حسني که شما براي ما ترسيم کرديد از زمين تا آسمان تفاوت دارد. همين گونه شما در رابطه با هاشمي و حسن خميني عمل نموديد و امروز ما ديديم که پشت سر ديکتاتور ايستاده اند و ما مي انديشيم مگر مي شود با خميني آزادي را تجربه کرد . خميني و خامنه اي دوي سوي يک سکه اند يکي با قدرت پوپوليستي خود را در کشتار مردم به کار مي گرفت و يکي قدرت حامي پروري خود را در سرکوب کشتار ملت به کار مي بندد. خميني و خامنه اي لازم و ملزوم يکديگرند و اين فريبکاري شما است که از آنها دو قطب متضاد مي سازيد چون يکي شمارا قدرت داد و ديگري قدرت از شما ستانند. آن که قدرت داد خداي شما و آن که ستانند ابليسي نابه کار است که اگر قدرتي دهد قابل بخشش است.
شما نمي توانيد و حق نداريد از اعتراض وحضور مردم در خيابان ها به عنوان اهرم چانه زني با ديکتاتور براي دستيابي به قدرت استفاده کنيد اين مردم دستمال مورد استفاده شما نيستند که هر وقت خواستيد آنها را راهي سطل زباله کنيد. اين مردم فهيم تر و با شعور تر از آن هستند که شما فريب شان دهيد ، اين مردم تجربه فريب هشت سال اصلاح طلبي در پيتي شمارا در چنته دارد . همين چند روز چقدر تلاش کرديد که شعارهاي مردم را هدايت کنيد و شعار احمقانه « هم غزه، هم لبنان ، جانم فداي ايران» را ترويج مي کرديد ولي جوابي که گرفتيد همان شعار « نه غزه، نه لبنان ، جانم فداي ايران » بود. بماند که هراس شما از شعارهاي همچون « استقلال، آزادي ، جمهوري ايراني» و « نسل من آرياست ، دين از سياست جداست» و... چنان عيان است که لازم به توضيح نيست. در واقع شما هنوز در نيافته ايد که اين شما نيستيد که مردم ايران را به دنبال خود مي کشيد بلکه اين ملت ايران است که شمارا به دنبال خود مي کشاند. اکنون خواست اين مردم از خواست اوليه انتخابات گذر کرده و در يک توازن معنا داري بين خواست حداقلي تغيير رهبر و خواست حداکثري تغيير نظام در نوسان است. اين تصور را از سر خود بيرون کنيد که بتوانيد از اين نمد در چانه زني با ديکتاتوري براي خود کلاهي بدوزيد. ديکتاتور بايد برود چه شما بخواهيد چه نخواهيد اين خواست مردم ايران است.