۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

در مذمت خشونت و در ستایش دفاع سبز


 نویسنده : علی علیزاده

در ۲۴ ساعتی که از تظاهرات مردم تهران و چند شهرستان در روز عاشورا گذشته بحثی حیاتی، بخشی از جنبش سبز را به خودش مشغول کرده است: بحث خشونت.

موضوعی که ما باید اندیشیدن به آ ن را سال ها پیش آغازمیکردیم, چرا که سال ها ست بدن های فیزیکی و سیاسی و اجتماعی ما، ابژه های تزریق خشونت سیستماتیک حکومت شده است، تزریقی که در این چند سال اخیر کشور را به آزمایشگاه خشونت در دست رادان و مرتضوی و احمدی مقدم و انصار حزب الله های تحت ویندوز و قاضیانی که اول اعدام میکنند و بعد به پرونده نگاه می اندازند، تبدیل کرده است. مسعود بهنود دلهره دارد و از شکست طرفداران تساهل و تسامح میگوید و عزت الله سحابی که خود بار ها قربانی خشونت حکومت اسلامی و شاهنشاهی بوده است نه فقط دعوت به خویشتن داری فیزیکی مردم میکند که حتا شعار بر ضد رهبری نظام را به مصلحت نمیداند. سحابی به امید بحثی خرد گرایانه با رهبری است تا به او بقبولاند که احمدی نژاد برایش خطر آفرین است . بهنود اما انگار در جهانی  فانتزی تر  زندگی میکند ، با درکی حیرت آور کودکانه از مفهوم پوپولیسم  افسوس میخورد که چرا  ما احمدی نژاد را از دوستان نابابش (نقدی و مرتضوی و رامین) جدا نکردیم و تشویقش نکردیم تا با مشایی ها و کلهر ها بیشتر دمخور شود. انگار نه انگار که این دو گروه دو روی یک سکه اند. انگار نه انگار که حکم محدود نکردن آزادی اجتماعی در ابتدای ریاست جمهوری احمدی نژاد و دستور راه دادن زنان به ورزشگاه ها خود محصول فلسفه سیاسی پر از تقیه مصباح یزدی است که در آن هم تجاوز به زندانیان  هم آزادی های اندک دادن برای تسخیر کل ماشین دولتی مجاز شرعی است. بهنود فکر میکند چون احمدی نژاد رگه هایی پوپولیستی دارد میتوان او را کاملا در چارچوب پوپولیسم  کلاسیک گذاشت و قصه پردازی کرد.

بهنود از درک اینکه پوپولیسم احمدی نژاد در بهترین شکلش، یعنی حتا قبل از کشت و کشتار ها، چیزی جز سرمایه داری فاشیستی با رویۀ الاهیات موعود گرایانه نیست عاجز است. از اینکه هسته مرکزی چنین پوپولیسمی چیزی جز خشونت برهنه نیست. چیزی که رخ داده تنها به رو آمدن این خشونت است نه اینکه احمدی نژاد راه دیگری هم برای کشور داری میدانست. اما سحابی که انگار پیش از ۳۰ خرداد ۸۸ زندگی میکند  توصیه به فاصله انداختن بین رهبری و احمدی نژاد میکند. سحابی نمی پرسد که آیا این ما بودیم که سرنوشت سیاسی شخص رهبری را با شخص احمدی نژاد گره زدیم؟ آیا در شش ماه گذشته حتا یک سیگنال ضعیف از رهبری برای نشان دادن قبول وجود خواسته ای متفاوت در میان مردم، و نه حتا تن دادن به این خواسته، دیده شده؟ چه کسی در شش ماه گذشته مرحله به مرحله مسیر فتنه را مشخص کرد؟ برای سحابی انگار که زنان و مردان میان سالی که  همپای جوانان در مقابل شلیک مستقیم می ایستند از روی ماجراجویی یا ناشکیبایی شعار های خود را تند کرده اند. با منطق سحابی مردم در روز ۳۰ خرداد نباید بیرون میآمدند تا روزنامه کیهان و رجا نیوز حرف شنوی مردم از ولایت مطلقه را جشن بگیرند. ولی در آن صورت امروز چه چیزی از جنبش سبز باقی میماند؟ اما در عاشورا چه اتفاقی افتاده که همه وحشت زده شده ایم؟ چه چیزی رخ داده که به جای پرداختن به کشتن حد اقل ۱۰ نفر و دستگیری ۱۰۰۰ نفر، به جای پرداختن به از بین رفتن تابوی تقدس روز عاشورای مردمی که دینشان هم توسط دولت مصادره شده است، نقطه عطفی که شکاف ایدولوژیک را در بین گروه های سنتی به شدت عمیق تر خواهد کرد، اعلام به شکست سبزی (صلح طلبی) جنبش سبز میکنیم؟ از تیر اندازی که صدایش در هیچ نقطه تهران قطع نشد که بگذریم خبر های بسیاری از قمه خوردن مردم هم در اطراف نیاوران در شب تاسوعا هم در روز عاشورا مخابره شده است.  زیر کردن مردم با ون های انتظامی با موبایل های تظاهر کننده ها مستند شده است. تهران در روز عاشورا به غزه ای کوچک تبدیل شد. همه نشانه ها و خبر ها از دستور خشونت بی حد و مرز فرماندهان نیرو های سرکوب حکایت میکند و اگر نبود تمرد سربازان که به مردم پیوستند صد ها نفر باید کشته  میشدند. انچه برای نخستین بار رخ داده "دفاع" مردم از خود در برابر "حیدر حیدر" گویانی است که تمام پیروزیشان در این سال ها با تظاهر به این امر بوده که آن ها هستند که در خیابانی یک طرفه فرمان کنده اند و پدال گاز را تا ته فشار داده اند. نه گروه هایی به زیر زمین رفته اند و حرکات مسلحانه را ترتیب داده اند، نه کسی به جای شعار بر ضد تفکر کهریزکی به تعقیب فیزیکی  مسببان مدال گرفته کهریزک رفته است، نه بمب دست سازی ساخته شده، نه حتا در خشم ناگهانی آنانی که جان خود به کف گرفته اند و ساعت ها در بین گاز اشک آور و تیر و باتوم محاصره شده اند حرکتی رخ داده جز چند مشت و لگد به سربازانی که هر چند وظیفه اند و خود قربانی، اما در هیات تا به دندان مسلح خشونت دولتی، تا دقایقی قبل از آن به مردم حمله میکرده اند. اتفاقا همه این ها که نام بردم ممکن بود اگر عاشورای دیروز هم مثل ۱۳ آبان امسال صحنه یک طرفه قلع و قمع مردم میشد.

نتیجه گیری بهنود که نهادینه شدن خشونت پس از انقلاب اسلامی را محصول جنگ خیابانی "مردم" در روزهای منتهی به بهمن میداند، نه در له له زدن قریب به اتفاق رهبران سیاسی، از اسلامی و غیر اسلامی، در رقابت برای به دست آوردن قدرت دولتی نیز به همان مقدار بی پایه است. چنین خوانشی در ۱۲ سال گذشته هر روز از هر منبر اصلاح طلبی تکرار شده، تا سروش و بهنود ودیگران از انقلاب ۵۷ تبری جویند وبه ما بیاموزند که انقلاب با خشونت یکی است. تازگی ها هم که دباشی پیدا شده که واقعیت جنبش را تا آنجا قبول کند که با جنبش مدنی سیاهان امریکا قابل سنجش باشد. آن هم خوانش تقلیل گرایانه ای که نه از "پلنگ های سیاه" سخن میگوید، نه از گرایش بخشی از همین جنبش از جمله مالکوم ایکس به اسلام انقلابی و نه از تکامل و تغییر خود مارتین لوتر کینگ در پیش از مرگ. انقلاب اسم منفور مشترک تمامی لیبرال های ایرانیست.

اما هیچ کدام نمیگویند که اگر جنبش سبزی در ایران هست که در حال حاضر قوی ترین جنبش دموکراسی خواهی خاورمیانه یا حتا جهان سوم امروز هست، این چیزی جز ماحصل همان انقلاب ۵۷ نیست. همان انقلابی که برای اولین بار در آن مردم ایران باور کردند که میتوانند مقدر بر سرنوشت سیاسی خود باشند.

(اولین بار، چون این مردم به معنای عام بودند که بازیگران ۵۷ بودند نه روشنفکران و گروه قلیل پیشرو مانند مشروطه). همان انقلابی که در آن مردم برای این امام خمینی را به رهبری برگزیدند  که بر خلاف موج غالب در فعالان سیاسی واقعیت اندیش آنروز مانند سحابی و بازرگان که حداکثر به دنبال انتخابات آزاد مجلس بودند، نقطه تمرکز خواست عمومی مردم را پیدا کرد و در یک جمله بی پیرایه بر آن اصرار ورزید: شاه باید برود. آنچه خشونت را با سرنوشت ۵۷ گره زد خشم انقلابی مردمی که با هم یکی شده بودند و از همه چیز برای هم میگذشتند نبود بلکه آن تفکری بود که چیزی جز پیروزی در نبرد هژمونیک در سر نداشت. چیزی جز وکیل و وزیر شدن نمی فهمید. همان تفکری که امام خمینی جمهوری خواه پاریس را هم به ولی فقیه تهران بدل کرد.

بخش حکومتی آن تفکر امروز نماینده ای در ایران ندارد جز احمدی نژاد که تازه کارش را آغاز کرده و در وهله بعدی باید دنبال اسناد جاسوسی ساختن برای علی لاریجانی و توکلی و قالیباف هم برود. شرمسار انقلاب ۵۷ نبودن نقطه تفاوت موسوی  از طرفداران خاتمی و مشارکتی ها بود. نکته ای که به رغم مد روز نبودن توسط موسوی به  صراحت در انتخابات بر آن تاکید شده بود.

سبز بودن به معنای مساوات حقوقی تک تک افراد جامعه است فارغ از رنگ و مرام، نه چسبیدن دگماتیک به تاکتیک هایی که در برهه های خاص انتخاب میشود. میتوان انقلاب سبز هم داشت. چیزی که امثال بهنود انگار نمیخواهند درک کنند اینست که جنبش سبز تایید رفتار ۱۲ ساله آن دسته اصلاح طلبان حکومتی که حداکثر مردم را وسیله فشار از پایین برای چانه زنی از بالای خود میدانستند نیست، بلکه اعلام پایان "تاکتیک" های آنهاست و اعلام آغاز مرحله ای جدید در روش های تحقق دموکراسی. شکست اصلاح طلبی و صلح طلبی نیست،بلکه شکست اصلاح طلبی  حکومتی است و روش آنانی که اگرچه صداقت داشتند خلاقیت نداشتند و  اگرچه حقوق مردم را قبول داشتند به نیروی آنها ایمان کافی نداشتند. کسانی که ۱۲ سال از تمامی ابزار دموکراسی فقط به صندوق رای چسبیدند و دانشجویان را در کوی و روزنامه نگاران را در زندان و کارگران خواهان سندیکا و حقوق معوق را در جاده شهرک های صنعتی در برابر پلیس  تنها گذاشتند و فقط و فقط با تظاهرات ۳ میلیونی مردم در ۲۵ خرداد از خواب بلند شدند تا یاد بگیرند که دموکراسی، یعنی بروز و تجسد قدرت مردم، شکل های دیگری هم میتواند و باید داشته باشد. (بپرسید از آقایانی که باید به خاتمی التماس میکردند در ۲۵ خرداد تا به تظاهرات  خیابان آزادی بیاید). این حتا شکست تسامح و تساهل هم نیست چرا که کسی نمیخواهد عقیده حتا طرفداران ولایت را عوض کند، نمیخواهد آن ها را از جایی اخراج کند و انتقام گذشته بگیرد بلکه میخواهد جایی اندک برای خودش هم باز کند. اما شرط چنین عملی اینست که به رایگان کتک نخورد و ارزان کشته نشود.

دفاع جمعی مردم خارج از حکومت از خود چه در انتفاضه فلسطین، چه در برابر پلیس ضد شورش انگلستان در تظاهرات ضد جنگ عراق و چه در برابر پلیس دولت دانمارک که  همین تظاهرات طرفداران محیط زیستی را سرکوب کرد که اعتراض شان به سرمایه داری بی مرزی بود که زمین مان را به توبره کشیده است  و هوایمان را دزدیده است، را نمیتوان خشونت نامید.  اگر چنین امکانی برای اعراب مسلمان هم در برابر حکومت های دست نشانده شان بود آنها هم به دام القاعده و بنیاد گرایی و تروریسم نمی افتادند. آنانی که در  نابرابرانه ترین نبرد تاریخ معاصر،  یعنی۶۰ سال نابودی سیستماتیک ملتی به نام فلسطین، ژست صلح طلبی و  نفرت از خشونت میگیرند و فقط به صورت کلی خشونت را برای هر دو طرف به یکسان محکوم میکنند نه فقط مفهوم خشونت را نفهمیده اند بلکه در چنین خشونتی شریکند. آنها احتمالا در صحرای کربلا هم  در بین خشونت ماشین نظامی امپراطوری عظیم "اسلامی" و دفاع گروهی اندک تفاوتی نمی بینند.  عاشورای ۸۸ نقطه ای شد بی بازگشت  به یمن  شجاعت درخشان مردمی که نشان دادند تنها هراسشان باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد رادان ها  و مرتضوی ها از آزادی آدمی افزون باشد. صدای هل من ناصر ینصرنی این مردم را اکنون نه عفو بین الملل و سازمان های حقوق بشر غربی که دیگر مردمان همین سرزمین باید بشنوند. آنها که تا به حال یا مردد بوده اند یا ترجیح داده اند که برای  سکوت خود دروغ های حاکمان را باور کنند.

منبع : اینجا